خلاصه ماشینی:
"در اینکه ضیاءپور و همراهانش در دهه بیست خورشیدی شیوهای را رواج دادند که با معیارهای اروپایی نسبت به نقاشی متداول آن دوره نو بود البته جای هیچ حرف و حدیثی نیست؛اما قرار دادن این گروه در برابر کمال الملک و پیروانش به عنوان نمایندگان هنر رسمی(پاکباز، 1384،186)،صرفنظر از جنبه بازسازی داستان غربی آن بیش از آنکه مبتنی بر دیدگاهی هنری باشد،ریشه در گفتمانی ایدئولوژیک دارد که نیمسدهای است سراسر تاریخ مدرن ما را در نور دیده و به امروز رسیده است.
به همین جهت در سراسر نیمسده گذشته آشفتگی بسیاری در تعریف از هنر مدرن در ایران دیده میشود که بیش از هر چیز نتیجه همین رویکرد یکجانبه به خود مقوله مدرنیسم استواز سویی هنر قاجاری و بهطور اخص کمال الملک و پیروانش مانع ظهور و بروز پدیدههای هنری نو ترسیم میشوند(گودرزی،1382)و از سوی دیگر هنر این دوره به دلیل«بهره گرفتن،تحلیل کردن و از آن خود نمودن هنر غرب»نسبت به مدرنیستهای بعدی که سبکهای مدرن غربی را کپی میکردند اصالت بیشتری دارد.
در این نگاه به جریان مدرنیسم ایرانی آنچه از نظر پنهان ماند همین نکته ساده بود و هست که اگر ما مدرنیته را تجربه نکرده و بنابراین در هنر و اندیشه مدرن چیزی برای عرضه نداریم چگونه چنین نقدی اعتبار دارد.
او که بزرگترین سلاحش در حمله به مدرنیستها،عدم استقبال مردم از آثار آنها بود هنگامی که با استقبال،گسترده مخاطبان از نمایشگاه«هنر جدید» روبهرو شد،آنها را متظاهرانی نامید که نفهمیده ادای لذت بردن درمیآورند!(قرهباغی،1382،68) هرچند ممکن است برخی از نویسندگان گمان کنند که تأملات جدی فلسفی در رسانهها و کاردستیها در نمایشگاه های هنر ارائه میشود(افسریان،1385،139)اما واقعیت این است که«هنر نقد هنری»در ایران سرنوشت بهتری از هنر مدرن ندارد."