چکیده:
دیدگاه مارکس نسبت به دولتها همواره بحثی مناقشهانگیز بوده است.او درباره دولتهای موجود از منظر جامعهشناسی سیاسی 2 نظر مطرح دارد یکی اینکه آنها را وابسته به طبقات میداند و دیگر اینکه آنها را دارای نوعی استقلال نسبی از طبقات میداند.
در این مقاله سعی شده است صرفا دیدگاه نخست مارکس یعنی وابسته بودن دولت به طبقات مورد بررسی قرار گیرد و اینکه مارکس ریشه دولت را در کجا میداند و چرا آن را وابسته به طبقات میداند؟و اساس این دو نظریه او چیست،زیرا استقلال نسبی دولت به طبقات نیز امری موقتی است.برای روشن شدن بحث تحلیلهای مارکس از جامعه سرمایهداری و لیبرال دموکراسی به عنوان شکل موجود دولت در زمان او را(که او آن را هم وابسته به طبقات میداند)در این مقاله آوردهایم.
خلاصه ماشینی:
"پس مبنا بر این قرار گرفت که وقتی مالکیت خصوصی پدید آمد نهادی نیز برای هماهنگ کردن امور به وجود آمد که وضع موجود را حفظ میکرد یعنی مسلط بودن طبقه مالک ابزار تولید و این همان دولت است پس دولت مارکس برعکس اصحاب قرارداد اجتماعی ریشه در توافق و رضایت تابعان ندارد.
آخرین نکته در این گفتار موقتی بودن دولت است زیرا به نظر او دولت در گذشته نبوده و در آینده نخواهد بود و از دل مناسبات تولید شکل گرفته است فلذا پدیدهای کاملا تاریخی است و فقدان آن به این معنا نیست که جامعه نتواند امور خود را بچرخاند و به یاری رسمها و سنتها زندگی ارائه میشود بیآنکه نیازی باشد افرادی مقتدر و مسلح وجود داشته باشند که از جامعه جدا باشند و بر آن زور بگویندمبحث دوم:رابطه دولت و طبقاتگفتار اول:تأثیر طبقات بر دولت دولت در اندیشه مارکس رابطهای بسیار نزدیک با طبقات دارد که در زیر اشاراتی به این رابطه خواهیم کرد.
یکی دیگر از وظایف این دولت داور بیطرف بودن است اما تنها در بین سرمایهداران و این نکته حائز اهمیت فراوان است چون سرمایه داران هرکدام در پی سود و منفعت خویشند به ناچار منافعشان به هم برخورد میکند پس در اینجا باید نهادی وجود داشته باشد تا بتواند بین آنها میانجیگری کند تا مبنای نظام تثبیت شود.
مارکس چندین بحث در مورد دولت دارد گاه به دولتهای پیشین و موجود نگریسته است که بیشتر آنها را وابسته به طبقات دانسته است اما در این میان دولتهایی بودهاند که استقلال نسبی از طبقات داشتهاند(مثل بناپارت و بیسمارک)همچنین به شیوه تولید آسیایی نیز به عنوان یک شیوه خاص توجه کرده است."