خلاصه ماشینی:
"در شعر او بسیار وقتها بار هنری کلام فقط برعهدة تضاد است، آن هم تضادهایی نسبتا ساده از نوع تقابل «گیاه و گل»، «قطره و دریا»، «گل و خار»، «عشق و هوس»: من گیاه دلافسردة بیبهارم تو سراپا گلی، رنگ و بوی بهاری و هرگز به مقصدی که بخواهد نمیرسد آن قطرهای که ساکن دریا نمیشود و از آن باغ پر از گل، خار و خس مانده وز آن عشق اهورایی، هوس مانده در بعضی جایها مضامین بسیار سادهاند و گاه بیتها به نظمی خشک و خالی پهلو میزنند: از بیش و کم هر آنچه بر این سفرة بلاست یک لقمه هم نصیب من و ما نمیشود جاهل خیال کرده که تطمیع عاشقان با مکر و حیله میشود، اما نمیشود گرچه نژاد و اصل همیشه ملاک نیست هر بیپدر که تالی عیسی نمیشود و حتی گاه بفهمی نفهمی وزن شعر هم خلل مییابد: کرکس اگرچه ظاهرا پرواز میکند هرگز قرین قمری و درنا نمیشود و چنین است که گاه بیتهایی توأم با چند عارضه را شاهدیم: به گاه دیدارم با برادران تنی به تن زره ز ملامت، ز زخم میپوشم اگرچه خامشم اما هنوز میپیچد صدای آینههای شکسته در گوشم دو تا «ز» و تبدیل «خاموش» به «خامش» البته قابل بحث است، ولی از آن مهمتر، حضور توأم «اگرچه» و «اما» است که به واقع باید در هر جملهای فقط یکی از اینها به کار رود، یعنی یا باید گفت «اگرچه خامشم هنوز میپیچد..."