"چه برفته بر زمانه؟که نبینی از سمومش؛ نه طراوتی به جوئی،نه می به میگساری، نه تبسمی به روئی،نه نمی به آبروئی، نه تلاءلوئی به چشمی،نه گلی به گوشواری، نه دریچهئی به مهری،نه اشارهئی زماهی، نه جوانهئی ز عشقی،نه پیامی از نگاری.
تو مپرس از شب ما به سیاهسال دوران- ظلمات این شبان را تو مگر بخون نگاری!
تو بدین شمایل و قد،چه کسی بجزا نالحق؟ که شبانه غرق خونی،که سپیده تاج داری!"