خلاصه ماشینی:
"اگر فرض کنیم که یونانیان و بعد از آنها مسیحیان طی قرون متمادی قادر به نگریستن و نقاشی کردن نبودند پس میتوان توجیه کرد که پس از مرور مدتی نسبتا بسیار کوتاه همین مردمان دارای استعداد نگریستن و،نقاشی کردن شدند؟این تغییر سهل بین دو وضع غیر قابل سنجش اثبات میکند که هیچ پیشرفت واقعی وجود نداشته و بلکه برعکس سبک کاملا طبیعی فقط نمودار نظر گاهی بیشتر ظاهری و سطحی است توأم با کوششهائی برای مشاهده و مهارت که این نحوهء جدید مشاهدهء اشیاء ایجاب میکند.
ابتکار یک اشتباه یا استعداد یک فرد نالایق و مخرب نمیتواند دارای هیچگونه ارزش باشد تقلیدی از یک نمونه خوب هنر که به خوبی انجام یافته باشد بیش از یک اثر مبتکرانه که یک جلوهء«صادقانه»از نبوغی شیطانی است ارزش دارد27هنگامیکه همه کسی میخواهد خلق کند و هیچکس حاضر نیست تقلید کند،(هنگامیکه هر اثری میخواهد منحصر به فرد باشد بجای اینکه خود را در استمرار سنتی که از آن نیروی حیاتی خود را ارتزاق کرده و ممکن است خود به تدریج یکی از بهترین ثمرهای آن شود جای دهد،تنها کاری که برای انسان باقی میماند اینست که در مقابل دنیا نیستی خود را فریاد زند)البته همین نیستی را بعضی با ابتکار یکی خواهند دانست زیرا هر چقدر هنرمند بیشتر سنت و آنچه را که طبیعی است از بین ببرد استعداد او را بیشتر خواهند دانست."