خلاصه ماشینی:
"عشق،چون نقل ترم بر سر میبارد -گرم برف میبارد -میدانم اما،فردا با تو از آب سخن خواهم گفت و تو خواهی دید -آری اینهمه برف اینهمه نقل ترم چشمه جاری نوروز شدهست و رگانم را گلباده عشق آنچنان پر کرده است که بنشناسم پای از سر و دست *** نقل تر میپاشد ابر بسر و عروس گیتی باز میلرزد از شرمی گنگ آه این شرم شکوفاتر باده یوسف علی میر شکاک به آنها که رفتند زمین خدا را بین بندگان خدا تقسیم کنند و به دست عمال شیطان به قتل رسیدند پاداش گریه وقتیکه باد هروله میکرد در جادههای مضطرب غرب عزم کدام مرد اسب نجیب حادثه را زین کرد و آینهی خوف را شکست که آیت و بشارت او را از حنجرهی سیاه مسلسل مرگ و گلوله پاسخ گفتند در چارسوق تردید انگشت اتهام کدامین غول تاخیر آن بشارت را موجب شد *** ستواری اراده مردان در سنگلاخ مرگ محتسبان از پشت اسب حادثه افتاد و در مسلخ شقاوت جلادان قربانی شد اما- این گردباد سرکش مغرور-این طوفان این ظهر-این ظهور مبارک همزاد عزم مردمان قبیله است این آفتاب دائم بی دغدغهی غروب مد مقرر موروثی را از شک این نشانههای پریشان خواهد رهاند و با سخاوت خون چشم تمام دشتهای تفزده را از خندهء کرامت و قسمت پر خواهد ساخت"