خلاصه ماشینی:
"فصل اول به ناز دکتر احیاء السلطنه و خانم قمر السلطنه گذشت،و درس خواندن در شیراز و دانشگاهتهران،فصل دوم را بگیر از زندگی با آقا جلال،و فصل سوم بعد از سوگ جلال.
از همانزمان که دیگر معلوم احیاء السلطنه و خانم قمر السلطنه[بگو دکتر محمد علی دانشور و خانم قمر حکمت]شد که این دختر که در دورۀ کابینۀ سیاه قوام السلطنه[دو ماهی بعد از کودتای سوم اسفند]،به دنیا آمد،ازنوشتن گزیریش نیست.
در همان خانۀ فرنگی ماب و سادهاش،با نواختن پیانو و برامس که دوست میداشت،پروژه دختر شیرازیرا تصحیح میکند،و مرگ او که سخت حکایتی است و داغش به دل خانواده سیاح مانده،در آن روزگارخود ضربهای بود برای سیمین خانم.
آن شور دهۀ 20 که دختران و زنان درس خوانده را آتش به دل و جان زده و از تخت و طبقۀ خود تا دیدهایم جداکرده بود،در دختر قمر السلطنه در اتوبوسی جلوه کرد که از جملۀ مسافرانش یک بچه آخوند تند و تیز بود.
اما وقتی جزیره سرگردانی درآمد دیگر سالها بود که آقاجلال نبود و جای آن بود که اهل نقد جستوجو کنند نقشی را که سواد و دانش سیمین خانم داشت درکارهای آل احمد در آن 20 سال.
سیمین خانم گفت کاکو فقط اختلاف تکنیدها!انگار زمان 20 سال بهعقب رفته بود و این همان صدای آقا جلال بود خطاب به اسلام کاظمیه.
خانم محترم ادبیات ایران،جان آشنایزیباشناسی و هنر و شاهد راستگوی زمانه سیمین دانشور،همان که روزگاری در وصفش این قلم نوشته بود:نقالخوب قصههای راست،همسر لحظههای دلنشین،خواهر مهربانی،ای مادر محبت،ترمۀ خوش دست روزگار."