"برای اول مظلوم تاریخ میثم نمکیآرانی مردی بود از قبیله آفتاب با دلی به وسعتبیکرانهها او را نه زمانه میشناختش، نه زمانیان اندیشناک بود بر «قوم خویش» و بر «ابنای روزگار» و بیمناک بر هوسهایی که چشمهای بصیرت را به یغما بردهبود.
به که میمانست که کسی را با وی مانندی نبود و که چون او میدانست که دانای اسرار مگو او بود.
اما آیا از غربت این اول مظلوم عالم همه شنیدهای: - از نجوای شبانهاش با چاه.
- و بیش از همه تنهایی غریبانه علی.
آن هم بعد از عروج مردی که وجودش از او هستیافت و مرگ بانویی که هماره یکتا انیس و مونس او بود.
دیگر برای علی جز اندوه و تنهایی و غریبی چیزی نمانده است; دیگر کسی را هماورد و همتای او نیست.
او در این عالم تنها بود، مظلوم زیست و مظلومانه نیز زندگی را بدرود گفت."