خلاصه ماشینی:
"پیرمردی از علمای شیعه که انار را در دست داشت، جمع را کنار زد و عصازنان جلو آمد: - مهلتی میخواهیم تا درباره این کار با هم مشورتی کنیم.
پیرمرد شیعه بدون اینکه نگاهی به وزیر بکند، به امیر گفت: «یک مهلتسه روزه به ما بدهید، بعد از آن در اختیار شما خواهیم بود».
چه شده است که تو را به این حالت میبینم؟ محمد بن عیسی چند بار پلک زد و پرده اشک را از روی چشمانش پس راند، حضور مرد به او دلگرمی بخشیده بود.
وزیر با شتاب بالای سرش رفت و فریاد زد: - لا به لای لباسهای کهنه ما دنبال چه میگردی؟ محمد بدون توجه به او، کیسه کوچک و سفیدی را که پیدا کرده بود، بیرون آورد و با شادمانی به سوی امیر رفت، وزیر فریاد کشید و شروع کرد به فحش دادن.
محمد بن عیسی ادامه داد: - در هر نصف از این قالب همان کلماتی نوشته شده است که روی انار نقش بسته.
امیر نگاهش را از قالب گرفت و خشمناک و زیرچشمی به وزیر که حالا ساکتشده و کنار دیوار سر به زیر ایستاده بود، نگاه کرد.
امیر ذرات انار را که به لباسش پاشیده بود، با دست پاک کرد و رو به محمد بن عیسی پرسید: - چه کسی راز این انار را برای تو فاش کرد؟ چشمان محمد درخشید.
آخرین حجتخدا کسی است که راز این انار را برای ما فاش کرد و او همنام پیامبر بزرگ ما و هم اوست که جهان را پر از عدل و داد میکند."