خلاصه ماشینی:
"مگر در ادبیات عهد جاهلیت عرب که وصف مردانگی و دلاوری پهلوانان موی بر تن شنوندگان راست میکرد رثاء و ندبه و زاری بر ربع و اطلال و دمن تاب و توان از دلها نمیربود؟ پس شاعران و نویسندگان ایران که با داشتن طبع حساس و قلب از برگ گل نازکتر شاهد آنهمه مصائب تاریخی و آلام اجتماعی بودند چگونه میتوانستند از بیان دردها و غمها خاموش باشند و دم در کشند؟با این همه کسانی که در آثار سعدی و حافظ جز فریاد و فغان و نومیدی نمیبینند چرا آنهمه پندهای راجع به کوشش و پایداری و گذشت و وفاداری را فراموش میکنند؟ مثال را انصاف بدهید آیا در بحبوحهء خونریزی مغول و ماتمزدگی و مأیوسی ملت ایران کدام وحی آسمانی تسلیبخش بهتر از این چند بیت حافظ میتوانست در دلهای افسرده آتش امید برافروزد: یوسف گمگشته بازآید بکنعان غم مخور کلبهء احزان شود روزی گلستان غم مخور هان مشو نومید چون واقف نهای ز اسرار غیب باشد اندر پردهبازیهای پنهان غم مخور در بیابان گر بشوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور گرچه منزل بس خطرناکست و مقصد ناپدید هیچ راهی نیست کو را نیست پایان غم مخور آیا ایرادهایدیگری نیز بر ادبیات ما وارد است؟ در مقام مقایسه ایرادهای دیگری نیز بر ادبیات ایران میگرند مثلا میگویند در آثار ادبی فارسی تنوع از حیث شکل و معنی بسیار کم است و تقلید بر تصرف و اغراق بر تناسب و تکلف و تصنع بر سادهگوئی و عشق مجازی و ساختگی بر عشق طبیعی و حقیقی و زیور و پیرایه بر زیبائی و لطف واقعی غلبه دارد."