خلاصه ماشینی:
"-پسر:اینکه"چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است"چهطور؟ -پدر:خوب هرچه قدیمیها گفتهاند بروو برگرد ندارد و درست است.
-پدر:پسرم چرا حرفهای نامربوط میزند؟ -پسر:خیلی هم مربوط است پدرجان،مگر ما به کشور دوست و همسایه و برادر-ترکیه-گار صادر نمیکنیم؟ -پدر:خوب چرا!
(تصویرتصویر) -پسر:خوب مگر از آن طرف هم از ترکمنستان گاز وارد نمیکنیم؟ -پدر:باز هم چرا!
(تصویرتصویر) گزارش از اون جهت داستانک نسیم صباغان سر در خانهاش تکه آهن زنگزده و عجیبی را آویزان کرده بود که دورتادور آن با نوارهای رنگی پوشیده شده و از انتهای آن دو رشته نخ آبی و قرمز آویزان بود.
یک تکه چوب هم به انتهای نخ آبی و به نخ قرمز هم یک سکه بیست و پنج تومانی بسته بود.
برای چند ثانیه به آن خیره شد و بعد رو به پسری که کنار در ایستاده بود و به مرد لبخند میزد پرسید:"کار شماست؟"پسر سرش را به علامت تایید تکان داد.
مرد دوباره پرسید:"میتونم بپرسم اسم این اثر چیست و چرا اینجا آویزانش کردید؟"."