چکیده:
پسامدرنیسم منظری انقلابی،در حوزهی مطالعات علوم انسانی و اجتماعی پیشنهاد میکند.این رویکرد،با به پرسش کشیدن اعتبار علم مدرن و انگارهی دانش عینی و مقاومت در برابر هرگونه ادعایی دربارهی حقیقت،افق جدیدی در عرصهی علوم انسانی و اجتماعی میگشاید.در تأملی دیرینهشناختی،ریشههای پسامدرنیسم را در انسانگرایی جستجو کرده،به برجسته کردن نقش واژگان در بازساختاربندی علوم اجتماعی و انسانی میپردازند.آنان همچنین تلاش میکنند تا نشان دهند که چگونه چالش پسامدرنیسم با عقل و سازمان عقلایی،تمامی حوزههای عملی را تحتتأثیر قرار داده است:در روانکاوی،با به پرسش کشیدن آگاهی و سوژهی منسجم و منطقی؛در سیاست،با به چالش کشیدن اقتدار ساختارهای تصمیمسازی سلسله مراتبی و بورکراتیک که در سپهر و ساحت مشخصی عمل میکنند؛در انسانشناسی،حمایت از فرهنگهای محلی در مقابل فرهنگ جهانی و...
خلاصه ماشینی:
"شورش دانشهای تحت انقیاد؛نگاهی پسامدرنیستی به علوم انسانی اکنون ببنیم از منظر گفتمانی که تاروپود آن ترکیبی از دقایقی همچون مطالعهی بازنمودها به جای مطالعهی آنچه فرض شده که بازنمودها بر آن دلالت دارند،بدبینی نسبت به بنیادهای قطعی«حقیقت»و«ارزش»،فاصله گرفتن از موضع آرمانی«من اندیشنده»،فرض حقیقت به مثابهی امری«همواره از پیش»سیاسی و این جهانی و تکثری از ادعاهایی که امکان داوری نهایی نسبت بدان وجود ندارد علاقه به اینکه ادعاها«چگونه»ساخته میشوند و نه اینکه آیا«صادق»هستند یا نه،تأکید بر زبان به مثابهی کثرت چندگانهای که باید یاد گرفته شود،انکار وجود هر نوع نظاممندی در زبان (میلز،1382،ص 15)،تأکید بر این نکته که آنچه از درون زبانی که به مثابهی زبان تجربه و بررسی شده پدیدار میشود،آنچه در نمایش امکاناتی که تا آخرین حد گسترشیافته ظهور مییابد،انسانی است که«به پایان خود رسیده است»؛علاقه به ساخت اجتماعی ادعاهای معرفتی و اینکه چگونه این ادعاها به اعمال قدرت پیوند یافتهاند،توجه بیشتر به«هستیشناسی»یا«چگونه بودن»تا به«معرفتشناسی»یا «چگونه دانستن»،علاقهی بیشتر به تأثیر دانش بر زندگی تا تمسک جستن به ظواهر زندگی؛به عبارت دیگر،برای درک علل واقعی اعتقاد،تأکید بر این امر که حمایت از یک تفسیر،اعلام جنگ به یک تفسیر دیگر است،توجه به بینهایتی معنا بهعنوان منبعی برای ساختن هویتها و ساختارها،1تأکید بر این امر که بیثباتی،پایداری و ثبات را ضروری میسازد و هرج و مرج نیاز به ثبات را پدید میآورد،علاقه به مرکزیتزدایی از جامعه،یعنی عقیده به اینکه ساختارهای اجتماعی طی فرایندهایی که در مکان و فضا صورت میگیرد،ساخته میشوند و بهگونهای علی تعیین نمیشوند، تأکید و اصرار بر جوهرستیزی،تأکید بر تکثر چشماندازهایی که با آنها به زندگی اجتماعی نگریسته میشود،بدبینی نسبت به فراروایتها،فراتئوریها،فراگفتمانها، فراروشها،نقد هرگونه نظریهای که واقعیت را امری میداند که بهطور مستقیم به شناسنده عرضه شده است،تلاش برای تبیین اصول بررسی نشدهای که موجب ساخته شدن نظریه و مدلهای قطعی است و نه لزوما تلاش برای بیان یک نظریه و معرفت (1)."