چکیده:
هدف از انجام این پژوهش،بررسی رابطهء ادراک خود،داوری اخلاقی و رفتار اخلاقی و مقایسهء آنها در میان دو گروه از نوجوانان عادی و دارای مشکل رفتاری میباشد؛بدین منظور تعداد بیست نفر از نوجوانان عادی(پسر)و بیست نفر از نوجوانان(پسر)دارای مشکل رفتاری بهصورت تصادفی با روش نمونهگیری خوشهای از دو مقطع راهنمایی و متوسطهء چهار ناحیهء آموزش و پرورش شهر قم،انتخاب شدند.اطلاعات مورد نیاز پژوهش با استفاده از روش مصاحبهء بالینی و نیز تطبیق ملاکهای تشخیصی اختلال رفتاری بر اساس معیارهای DSM/IV جمعآوری گردید.تجزیه و تحلیل دادهها با استفاده از آزمونهای آماری Uمان-ویتنی،t(مستقل)و مجذور کای نشان داد که میان آزمودنیهای دو گروه از نظر میزان استفاده از طرحواره اجتماعی و گروه دارای مشکل رفتاری بیشتر از طرحواره فعال استفاده میکنند؛همچنین،گروه عادی از نظر سطح تحولی ادراک خود به گونهء موضوع در سطح سه و گروه دیگر در سطح دو قرار دارند.از نظر سطوح تحولی مؤلفههای خود به گونهء فاعل،گروه عادی در سطح دو و گروه دیگر در سطح یک قرار دارند. مقایسههای بین گروهی به لحاظ سطوح تحول داوری اخلاقی نیز نشان داد که گروه عادی در یک سطح بالاتر از گروه مشکل رفتاری قرار دارند و از این لحاظ تفاوت معناداری میان دو گروه وجود دارد.نتیجهء کلی اینکه فرضیهء وجود ارتباط میان سطوح داوری اخلاقی و رفتار اخلاقی شواهد تأییدکنندهای در پژوهش حاضر کسب کرده است،اما تأیید روابط احتمالی میان ادراک فرد از خویشتن و رفتار اخلاقی،و به تعبیر دیگر میانجیگیری ادراک خود بین تحول داوری اخلاقی و رفتار اخلاقی،نیاز به پژوهشهای دیگری دارد.
خلاصه ماشینی:
"مسألهای که در این میان میشود این است که آیا ارتباط میان تحول داوری اخلاقی فرد و رفتار اخلاقی او را میتوان از طریق وساطت مفهومی از خود،که در ادراک خود انعکاس مییابد،توجیه کرد؟به بیان دیگر،آیا سطح تحول داوری اخلاقی (1)- Interpersonal relation (2)- Ideological belief systems (3)- Moral judgment (4)- Self-understading (5)- Conduct disorders و نیز ادراک خود میتوانند در تفسیر و توصیف اختلالات رفتاری مؤثر باشند؟برای یافتن پاسخی مناسب،پژوهش حاضر با استفاده از مدل تحولی ادراک خود دیمون و هارت و نیز روش بالینی لورنس کلبرگ در سنجش سطوح تحول اخلاقی نوجوانان به بررسی ابعاد ادراک خود و ارتباط آن با شاخصهای تربیت اخلاقی در میان نوجوانان ایرانی میپردازد.
در موقعیتی متضاد با این حالت،در صورتیکه جامعه ضعفهای واقعی خود در باب تربیت آحاد اجتماع از طریق ابزارهای پیشبینیشده را فراموش کند و بر بزرگنمایی ابعاد رشد نایافتگی فرد متمرکز شود،فرد هم ممکن است نسبت به بافت اجتماعی و ارتباطات بین فردی وابستگی کمتری پیدا کند و همین امر در ضعفهای شناختی او از ابعاد اجتماعی«خود»مؤثر واقع افتد؛به بیان دیگر،پدیدهء مورد بحث میتواند ناشی از این باشد که افراد به لحاظ از دست دادن جاذبهها و کششهای دیگران نسبت به خود و طرد شدن از سوی اجتماع کوچک و بزرگ اطراف،تصویر«خود اجتماعیشده»را نامطلوب و زجرآور بدانند و فضای مناسبی را برای رشد در این زمینه احساس نکنند و در نتیجه از نظر تحول سطوح ادراک خود در مرحلهء قبلی تثبیت شوند، بنابراین فقدان پایگاه اجتماعی قابل قبول برای آزمودنیهای دارای مشکل رفتاری را میتوان در بروز رفتارهای ناسازگار اجتماعی سهیم دانست."