خلاصه ماشینی:
"و در ایرانی که پس از سدهها از خوابی دراز برخاسته و با انقلاب مشروطه به خود تکانی داده-بیآنکه هنوز همهی بندهای خود را گسسته و خو را درست به جا آورده باشد-پول نفت رفاهی کموبیش پدید میآورد،و با دگرگونی کموبیش اندیشه و بینش-دستکم در بخشی از مردمان-در سایهی نیاز به خودیابی میان سنتی و نو،و گسترش شناسایی فرهنگهای دیگر به ویژه غرب[که سرانجام ایران را-به کندی و نه چندان عمیق-دارای تئاتر و سینما و اپرا و نمایشگاه و جشنوارهی جهانی کرد]،و میان دعواهای بنیادی و قدرتطلبانهی چپ و راست[که از آن هم روشنگریها و هم فاجعهها برخاست]،سرانجام به انقلابی میسد که یکباره نظام دینی را به جای نظام شاهی نشاند و برگی هنوز ناخوانا را در تاریخ ایران رقم زد.
یک چرخهی کامل یانگ و یین تائویی؛دو عنصر ویرانگر و سازنده،که گردش ابدی آنها خود زندگی است و از آن گریز نیست!و این مرا به جایی میبرد که بارها شاعر توس برده است؛وقتی سرانجام و به فرمان روزگار-و حکم تاریخ افسانهای پیش نوشتهاش-باید مرگ پهلوانانی چنان چیره و ستبراندام و دراز زندگانی و کارآمد را-که خود با واژهها آراسته- میسروده؛همانگاه که با دریغ و افسوس،ناخرسندی خویش را از ویرانگری زمان-و تاریخ[گرچه در پس واژهی جهان،یا سپهر]-باز میگفته.
تصویری که بیگمان از فرهنگ کشاورزی باستان به خداینامهها آمده:مرگ چونان دروگری،و به دستش داسی!در آزمون موبدان از زوال مهمترین چیستان همین است:آن مرد داس به دست کیست که چون دروگری تروخسک را میدرود و لابه و افغان آنها را که زیر پا فرو میشکند نمیشنود؟-فردوسی نیز با همهی آگاهی به انهدام،از خلاقیت ناچار است."