خلاصه ماشینی:
"گفتن اینکه مردم ذاتا حاکمیت ندارند، حاکمیت،رسالت و هدف آنهاست به این معنی است که اقتدارات حکومتی و قوانین موضوعه از مردم ناشی میشود و نتیجه این میشودکه حکمروایان عاملان اجرائی هستند و باید خود را با مقاصد معین شده از طرف مردم(یعنی به نظر روسو:اراده عمومی)تطبیق دهند و بنابراین نقش نمایندگان باید تا حد ممکن تقلیل داده شود.
در نظام مبتنی بر انتخاب نماینده،چون انتخابکننده از راه انتخابات اراده سیاسی خود را به وکیل منتخب خود واگذار میکند،مرکز ثقل قدرت متمرکز میشود و در دست نمایندگان و احزابی که نمایندگان عضو آنها هستند.
در دولت حقوقی،قوانین صرفا به این جهت حقانیت و مشروعیت دارند که قانونی هستند یعنی صرفا انطباق دارند با شرایطی که برای احراز آنها در قانون اساسی پیشبینی شده است.
در عرصه سیاست دستراستیها میبینیم که«بلوک کشورهای سلطهطلب»ناگزیر شدهاند از اینکه خرج خودرا چه از مردم خود و چه از سایر ملل جدا کنند زیرا که مردم سرمایهداری این ممالک دیگر نمیتواند روابط خود را با طبقات متوسط حفظ کند چرا که همین ممالک سلطهطلب صنایع خود را تکمیل و تجدید کرده در هزینه تولید تحولاتی پدید آورده و بحران عمومی موجود امر بین المللی کردن سرمایه را تسریع نموده است.
این دموکراسی بنیادی باید روندهای تازهای در امر اخذ تصمیم پیدا کند که منطبق با طبیعت خاص دموکراسی باشد و نیز از چشمهء زلال سیاست تراویده باشد (یعنی دستپخت تکنوکراتها و بورکراتها نباشد که به منویات و مکنونات مردم بیاعتنا هستند).
اینگونه فلسفه تشریکی دموکراسی مخالفت تام دارد با آن بیحسی سیاسی و بیاعتنایی که فلسفه لیبرال میان مردم ترویج میکند و مآلا منتهی میشود به حکومت کارگزاران و کارشناسان و اصحاب فنون."