چکیده:
پایان تاریخ از جمله نظریات جنجالبرانگیزی است که در سال 1989 میلادی توسط
فرانسیس فوکویاما مطرح شد.آنچه در این نظریه بیش از هر چیزی مورد توجه قرار گرفته،
تفوق لیبرال دموکراسی بر سایر ایدئولوژیها میباشد.این نظریه زمانی مطرح میشود که
نظریهپردازان بسیاری معتقد به جهانی شدن دموکراسی میباشند.این مقاله ضمن طرح هر
دو دیدگاه، سعی دارد تا قرابتهای موجود بین این دو نظریه را با نگاهی نقادانه به
تصویر بکشد.
خلاصه ماشینی:
"فوکویاما معتقد است آنچه امروز شاهدیم، نه تنها پایان جنگ سرد، یا عبور از مرحلهای خاص از تاریخ، بلکه پایان خود تاریخ و به عبارت دیگر، پایان روند تکامل ایدئولوژیکی بشری و جهانی شدن و جامعیت یافتن لیبرال دموکراسی غربی به عنوان آخرین شکل دولت انسانی(در مفهوم غربی آن)است.
فرض اصلی نظریه فوکویاما بر این بنیاد نهاده میشود که یک مسیر تکاملی زیربنایی برای تاریخ وجود دارد و این مسیر به یک نقطه پایانی میرسد، درآنجا، تلاش ذاتی انسان برای به رسمیت شناختن خود، سرانجام تحقق خواهد یافت و شاید به گفته هابرماس، پایان تاریخ یک زمان بسیار غمانگیز باشد، چرا که در تلاش انسانها برای به رسمیت شناخته شدن، ممکن است که پیکار ایدئولوژیکی در جهان، جای خود را به محاسبات اقتصادی، به نگرانی زیست محیطی و به تأمین نیازهای مصرفی بدهد و در این دوره به جای هنر و فلسفه فقط نگهداری دائمی از موزه روح بشر مطرح خواهد بود.
حال سخن این است که آیا میتوان نقطه قوتی را در ادعای فوکویاما مشاهده کرد؟در یک بررسی ساده مشاهده میشود که در سال 1790 میلادی تنها سه کشور دموکراتیک (فرانسه، ایالات متحده و سوئیس)در دنیا وجود داشت، اما امروزه شهروندان دموکراتیک بیش از چهل درصد مردم جهان را به خود اختصاص میدهند که توسط افرادی چون هانتینگتون، تافلر، هلد، اشمیتر، فریدمن، شوماخر، روزکرانس، پوپر، هابرماس، دال، نوزیک و دیگران مشاهده شده است.
هرچند این پیروزی زمینههایش پس از فروپاشی دیوار برلین و حادثه میدان تیان آن من و انقلابات اروپای شرقی آشکار شد، ولی پیروزی لیبرالیسم بیش از آنکه پایان تاریخ یا پایان ایدئولوژی باشد، نوعی جهانی شدن لیبرال دموکراسی غربی به عنوان آخرین شکل حکومت انسانی است."