خلاصه ماشینی:
"مهمترین سؤال این است که چرا قبل از انقلاب اسلامی و حتی در دهه اول انقلاب که اغلب جریانهای مذهبی و نیروهای مبارز معتقد به مذهب،بزرگترین خطر جنبشهای اجتماعی در ایران و بزرگترین خطر علیه انقلاب اسلامی را مارکسیسم میدیدند و تمام توان خود را در کشور صرف مبارزه با این ایدئولوژی و جریان وابسته به آن میکردند،امام لیبرالیسم و سردمدار اصلی آن،امریکا و انگلیس را خطر اصلی میدید؟ امام در تفکرات لیبرالیسم و جریانهای وابسته به این تفکر در داخل،مثل جبهه ملی و نهضت آزادی،و سایر خردهفکرهای وابسته به آنچه عناصری را میدید که در مارکسیسم و وابستگان آن در ایران وجود نداشت؟آیا امام از پیش صدای شکستن استخوانهای مارکسیسم و کمونیستم و پرتاب شدن آنها به موزههای تاریخ را شنیده بود و عاقبت کار جریان چپ ایدئولوژیک را پیشبینی میکرد؟آیا امام میدانست که ستیزهگریهای آینده تاریخ با نظامهای فکری،سیاسی و فرهنگی-دینی بیش از آنکه تحت تأثیر مارکسیسم با تئوری «دین؛افیون تودهها»باشد،تحت تأثیر لیبرالیسم با«خدایی که فقط خودشان بدان اعتقاد دارند» خواهد بود؟یعنی آیا امام میدانست با بیدینی به جنگ دین نمیتوان آمد لیکن با دین به جنگ دین میتوان رفت؟ این دقیقا نقطه عطف توجه امام به جریانهای ستیزهگر لیبرال و مقدس مآب،با انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است.
حتی کسانی که از جهت مقدس مآبی،آلودگی دین به دنیا را بر نمیتابند،آگاهانه از نوعی نگاه تاریخی به دین،پیروی میکنند زیرا قویترین استدلالی که برای اعتقادات خود ارایه میدهند این است که اگر در تاریخ اسلام و در سنت و سیره پیامبر و جانشینان وی،چشماندازی نظری و عملی به سیاست وجود دارد ناشی از اقتضائات زمانه است وگرنه دین از اساس هیچ نسبتی با دنیا بالاخص با سیاست ندارد؛عشماوی یکی از سکولارهای مشهور اهل سنت میگوید:«خداوند میخواست که اسلام دین باشد،اما آدمها از آن سیاست ساختند."