خلاصه ماشینی:
"البته تفاوتی در این میان وجود دارد و آن اینکه ظاهرا تامک در مورد ماگدا قصد تملک ندارد زیرا در مقابلهای که بین او(تامک)و رقیبش در محوطه مجتمع صورت میگیرد،تامک هیچ مقاومت یا تهاجمی از خود نشان نمیدهد زیرا حس تملکی در او وجود ندارد تا بخاطرش بجنگد به همین خاطر ماگدا ابتدای سکانس بعد به او میگوید:تو بلد نیستی چهجوری بجنگی؟ نگاهی به دیالوگهای ایندو در انتهای راهروی کنار آپارتمان ماگدا نیز روشنکننده این مطلب خواهد بود: ماگدا:چرا منو دزدکی نگاه میکنی؟ تامک:من تورو دوست دارم.
نشانه آن اینکه در آخرین ترم دانشگاه درس را رها میکند و جزوه دانشگاه را پس می دهد و درجواب کارمند دانشگاه میگوید:مطرود، مطرود است،نه؟ نمایی در اوایل فیلم وجود دارد که این تنهایی را تصویری کرده است.
بر اساس این دیالوگ که بین الژبیتا و زوفیا بر قرار میشود،امکان خوبی و بدی همواره وجود دارد و این در مواجهه آنها نیز اتفاق افتاده است بدین معنا که زوفیا همانگونه که خود نیز معتقد است(هیچ چیز مهمتر از زندگی یک بچه نیست)،بدیای را در گذشته خود انجام داده است که همواره او را مثل تابلویی که به دفعات بر روی دیوار کج میشود میآزارد.
من راحتی رو دوست دارم من هیچ وقت پیرمرد[پدر]رو نفهمیدم یرژی ضمن اینکه از دو سال پیش با برادر خویش(آرتور)بیارتباط است از روزی که موضوع ارث و فروش آن به میان میآید نشان میدهد کخه توان غلبه بر روزمرگی را ندارد بنابراین دندان درد پسرش از یاد میرود و او را به دندانپزشک نمی برد و قراری را که با همسرش دارد فراموش میکند."