چکیده:
در میان پژوهشهایی که در حوزهء شناخت و فرآیند ادراک تجربهء زیباشناسانه قرار میگیرند،پژوهش میدانی مایکل پارسونز1که تحت تأثیر آراء روانشناسی شناختی2مکتب پیاژه3شکل گرفت را میتوان به عنوان پایهگذار پژوهشهای علمی در شناخت ابژهء هنری دانست.
پارسونز در این پژوهش پس از یک طبقهبندی ساختاری(متأثر از اندیشههای منتقدان بیانگرا)از مؤلفههای دخیل در دریافت اثر هنری، مراحل تجربهء زیباشناختی را بر اساس سازوکار تحول ذهن و توسعهء شناخت به ردههای سنی مرتبط میسازد.
خلاصه ماشینی:
"پارسونز پنج مرحله را در فرآیند گسترش دامنه دریافت زیباشناسانه،شناسایی کرد که یکی پس از دیگری در مدت زندگی یک فرد از دوران ابتدایی رشد ذهن تا زمان بلوغ فکری و سپس دوران تثبیت ذهنیت فرهنگی فاهمهء تعاملی یا همان بین الاذهانی ظاهر میشوند،در طی این فرآیند،مراحل بعدی نسبت به ما قبل خود غنا و عمق و استقلال بیشتری را از ساحت طبیعی(وجود فیزیکی یا جسمانی)نشان میدهد و به تدریج این فرآیند خود را به ساحت اجتماعی و نهایتا به مرحلهء فرامیثاقی29نزدیک میسازد.
به عنوان مثال،در مورد ادراک هنر نقاشی میتوانیم چنین طرحی را بدین صورت در نظر آوریم:ابتدا نقاشی را به مثابه نحوهای از بیان ذهنیت هنرمند(خالق اثر)در مییابیم و بلافاصله پس از آن سعی در بازسازی آن تجربه(ذهنیت هنرمند)در نحوهء عکس العملی که به آن نشان میدهیم، داریم و در نهایت،در مرحلهء داوری آن اثر میکوشیم این ایدهها را(یعنی دریافت خود را به همراه آنچه که در ذهن هنرمند گذشته است)به یکدیگر مرتبط سازیم و همگی را همزمان در ذهن حاضر سازیم.
مکتب فلسفی بیانگرایی و تأثیر آن در فرآیند درک شیء هنری پارسونز خاطر نشان میسازد که در طرح تحقیقاتی خود، بیشتر تحت تاثیر هنرمندان و فلاسفه هنر قرار داشته است تا روانشناسان،چرا که مرکز ثقل تحلیل او بر روی مفاهیمی قرار دارد که بیشتر ما معمولا در هنگام صحبت از هنر،به کار میبریم و نه آن دسته از مفاهیمی که برای روانشناسان مأنوس میباشد."