چکیده:
زیباییشناسی و هستیشناسی نزد افلاطون جدای از یکدیگر نیستند.از اینرو لازمه شناخت زیبایی،وجود است و شناخت وجود ضرورتا به طرح مسئله زیبایی میانجامد.لذا زیبایی چه محسوس و چه معقول مبانی متافیزیکی و یا هستیشناختی دارد:گوهر زیبائی در نسبت با فاعلشناسنده تعریف نمیشود و یا در ترکیب و نظم اجزاء یک چیز نیست،به عکس زیبایی پرتو خیر است و گوهری عینی(ابژکتیو)دارد.
موضوع این مقاله تبیین پیوند زیبایی و وجود نزد افلاطون اساسا برمبنای هیپیاس بزرگ،میهمانی و فایدروس است و بدین وسیله بیان تفاوتی است که میان زیباییشناسی افلاطون و زیباشناسی مدرن وجود دارد.
خلاصه ماشینی:
موضوع این مقاله تبیین پیوند زیبایی و وجود نزد افلاطون اساسا برمبنای هیپیاس بزرگ،میهمانی و فایدروس است و بدین
وسیله بیان تفاوتی است که میان زیباییشناسی افلاطون و زیباشناسی مدرن وجود دارد.
سخنان خود به زیبایی اشاره دارد:«برای خدا همه چیز زیباست،خوب است،عادلانه است.
افلاطون،آنجا که سخن از زیبایی انسانی به میان است تنها از دختر زیبا یاد میکند.
این گفته درباره خوشی و زیبایی نیز درست است،اما به گونهای دیگر.
در واقع اهمیت هیپیاس بزرگ به لحاظ زیبایی نیز در همین تمییز میان زیباست با آنچه
علت آن در واقع پیوند ذاتی میان زن و زنانگی از سویی و زیبایی و حقیقت از سوی دیگر است.
به سخن دیگر زیبایی همان چیزی است که فلسفه در پی آن
و بیشتر جلوه میکند از اینرو نشانه و شبیه زیبایی معقول در این جهان آسانتر و بی
برای همین،وجود در این متن به همان معنای حقیقت بکار رفته است.
تغذیهء نفس همان نظارهء حقیقت و زیبایی است.
زیبایی محسوس نیز پرو و اثری از همان مرغزار حقیقت است؛از اینرو در وجود مشارکت
جایگاه این دو،نمودار اهمیت هریک به نوبهء خویش است:«آنکه به وجود زیبایی مطلق باور
دارد و قادر است هم این زیبایی را نظاره کند و هم چیزهایی را که از آن بهرهورند،بیآنکه نه این
پس زیبایی در روی زمین اثر و نشانه مرغزار حقیقت است.
افسانه فایدروس درباره نفس نیز گویای پیوند میان حقیقت و زیبایی و نقش زیبایی
همهجایی بودن،ویژگی دیگر زیبایی نزد افلاطون است.
این همه جایی بودن نتیجهء ضروری پیوند زیبایی و وجود است.