خلاصه ماشینی:
"محل استقرار ما در این هشت،نه ماهی که در منطقه عملیات بودم،«اهواز»بود،نه«آبادان»یعنی اواسط مهرماه به منطقه رفتم(مهرماه 95 تا اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد 06) یک ماه بعدش حادثه مجروح شدن من پیش آمد که دیگر نتوانستم بروم.
رستههای دیگر،بعد از اینکه چند ماه آنجا ماندم و ما من مانوس شده بودند،گله میکردند که چرا لباس شما رسته توپخانه نیست؟چرا رسته پیاده نیست؟زرهی چه خصوصیتی دارد؟لذا آن علامت رسته زرهی را کندم که این امتیازی برای آنها نباشد،به هر حال،لباس پوشیدم و تفنگ هم خودم داشتم.
همین آقای«رحیم صفوی»،سردار صفوی امروزمان که ان شاء الله خدا این جوانان را برای این انقلاب حفظ کند،جزو اولین کسانی بود که عملیات شکستن حصر را از چندین ماه قبل شروع کرده بودند که بعد به عملیات«ثامن الائمه» منجر شد.
یک راه خاکی هم در پشت جاده ماهشهر بود که بچهها با هزار زحمت درست کرده بودند و با عسرت از آنجا عبور میکردند.
البته جاهایی از آن هم زیر تیر مستقیم دشمن بود که تلفات بسیاری در آنجا داشتیم و مقداری از این راه از پشت خاکریزها عبور میکرد.
یکی،دو روز آنجا بودم و بازدیدی کردم و هدفم این بود که هم گزارش دقیقی از آنجا به اصطلاح برای کار خودمان داشته باشم(وضع منطقه را از نزدیک ببینم و بدانم چه کار باید بکنم)و هم اینکه به رزمندگانی که آنجا بودند، خدا قوتی بگوییم،رفتم به یکایک آنها،خدا قوتی گفتم.
این،برای خاطر این بود که منطقه تماما زیر دید مستیم دشمن بود و بچههای سپاه برای اینکه بتوانند خودشان را به نزدیکترین خطوط دشمن که شاید حدود صد متر،یا کمتر،یا بیشتر بود برسانند."