"مقاله حاضر مطالعات کتز را در ترازوی روششناسی مورد ارزیابی قرار میدهد و هرچند در اساس با نظریه زمینهمندی تجارب عرفانی موافق است، اما نتایجی را که کنز از آن اخذ میکند قابل مناقشه میداند.
غالب تحقیقات پیشینیان از روانشناسان و پدیدارشناسان،پاسخ مثبت به این سؤال مرکب ارائه میکرد،اما موضع کثرتگرایانه کتز با مساله تجربه عرفانی،آنگونه که وی خود تعبیر میکند،چالش نوینی است که در اواخر دهه هفتاد سده پیشین در نقد نظریههای رایج در تفسیر تجارب عرفانی به میان آمد و به این مسئله مرکب پاسخ منفی داد.
نظریههای وحدتگرایانه مطالعه کسانی چون ویلیام جیمز(1842-1910)،فیلسوف و روانشناس آمریکایی در اثر پرآوازهاش،گوناگونی تجارب دینی(1902)،پژوهش منظم و بینا فرهنگی والتر ترانس استیس(1886-1967)،فیلسوف آمریکایی متولد انگلستان در عرفان و فلسفه،مطالعات پدیدارشناختی ویلیام آلستون در ادراک خدا(1991)،مطالعات تجربی و روانشناختی رالف هود(1996) در روانشناسی دین،با تکیه بر وجوه مشترک میان تجارب عرفانی (و در برخی تحقیقات تجارب دینی)به این مسئله که آیا تجارب عرفانی(دینی)به جای گوناگونی از یکسانی برخوردارند،پاسخ مثبت دادند.
کنز انتقاد دیگری را نیز طرح میکند و آن نسبت به کارایی وجوه مشترکی است که در این مطالعات برای نشان دادن وحدت تجارب دینی به دست میآید«فهرست ارائه شده از عناصر و وجوه ظاهرا مشترک از تجارب عرفانی نه تنها همواره گوناگونی واقعی تجارب متمایز را برای انطباق با نظریهای خاص کاهش میدهند، به فهم تجربه عرفانی نیز کمک اندکی میکنند،زیرا به اندازهای عام و کلیاند که شامل تمام تجربههایی که کاملا باهم متناقضاند نیز میشوند»."