خلاصه ماشینی:
"او سپس ادامه میدهد که هیچ برداشتی از عدالت و زندگی اخلاقی، خارج از چهارچوب یک جامعه واقعی در زمان و مکانی معین میسر نیست و لیبرالیسم-به رغم اعتراضاتاش-به موازات آبای کلیسا، متون مذهبی،سلسله مراتب،نیروی سیاسی،علایق اجتماعی، نمادها و غیره-مانند هر سنت دیگری-یک سنت است و آن دسته از ویژگیهای خاص مدرنیته را که بنیان فردگرایی لیبرال را شکل میدهد،افشا میکند.
این دیدگاه بهطور موجز به یک رابطه درونی بین عقلانیت و اخلاق اشاره دارد؛زیرا با کاربرد روزمره کلمات-صرفا در شکل ارجاع-تمام اشیا،به فقدان اهمیت اجتماعیشان ارجاع داده میشوند و انسان دچار توهم یک جهان عینی میشود که میتواند توسط ابزار عقلانیت محض مورد گفتوگو واقع شود؛یعنی در صورت انتزاعی روابط اجتماعی.
«بنابراین،نتیجهای که در پی میآید این است که این استدلال نه تنها مباحثات،مشاجرات و بررسی سنتها از نظر اجتماعی و تاریخی را در بردارد بلکه هیچ راه دیگری برای فرمولبندی،ارتقا،اصلاح یا جانشینی آن وجود ندارد،مگر در انتقاد از عقلانیت عملی و عدالت آن،از درون بعضی سنتهای خاص مورد بحث و مباحثه با کسانی که در آن سنت زندگی میکنند.
اکنون چه چیزی نو شده است؟من معتقدم این امر سیاست عقلانی یا ابزاری،نمیتواند فی نفسه و بدون سیاست اخلاقی موفق باشد-و برعکس-به اثبات رسیده است؛یعنی اگر ما به درستی آنچه را که مک اینتایر برای ما اثبات کرده دریابیم،در آن صورت دیگر مفاهیم اخلاقی ثابت نبوده،در معرض تغییر قرار دارند و اساسا سیاست اخلاقی-در ارتباط با عقلانیت-قادر است شیوهای را که مردم با آن علایق خود را درک میکنند،تغییر دهند."