خلاصه ماشینی:
"تابوت عهد محمد رضا محمدی نیکو سفینهء آرامش بر تلاطم دستها میلغزید گرداگرد،پرهای سوخته بود و آتشهای خاکستر شده دیوارهایی از آب بر میآمد و ستونهایی از آه آمان ترک خورده را نگه میداشت.
پیغمبری از گل سرخ جنگل سبزی که چشماند از دریچهها را وسعت میبخشید پنهان میشوی و باز میآیی از صحرا به دریا از بامدادان به یاقوت از زخمها به گلسنگ و در تکرار دایره هستی جهان را از وهن و دروغ میپالایی تو ذات ثابت اعدادی رخسارههای دگرگون تجرید اسطقس اندیشههای لا یتناهی تو حروفی جفر و سیمیا و طلسمات خوانده نمیشوی و در شمار نمیآیی عقل سرخ در اندیشهء گلبرگها بهشت گمشده در پیش روی آدم نیروانا در سایه نیلوفر درخت دانش در باران سه مولود،چهر عنصر،شش روز هفت ستاره،نه فلک،یازده کوه بار امانت چوپان برههای گمشدهء عشق!"