خلاصه ماشینی:
"اینک از تنهایی جانش بیمناک است و با خود میاندیشد چگونه میتواند میلیونها انسان را از اینها ببرد چگونه میتواند با دستهای اتمیش جهان را در هم بشکند پس به زدودن خاطرات این جهان قد راست میکند برای شکستن تمامی حصارها و ساختن دنیایی دیگرگونه آکنده از مرگ و زندگی شعر سوم نوامبر 1966 روز تولد من است.
هشتصد و پنجاه کتاب را در قفسههای مغزم نشاندهام و دستهء پانصد و شش تایی روزنامهها را و بسا آلبوم عکس از چهرهها و منظرهها یک زن،سه بچه،دو کتاب، شش دفترچهء یادداشت، چند دوست، ننگ،تهمت،کلمات خوشآهنگ، طبلهای بیصدای نام و شهرت، دایرهء خیال،روح،دل آنجا که سؤالها میبالند؛ این همه از آن من است که همهء آن سی و هشت سال را بخشیدهام.
کتابهایی که به قفسهها تکیه دادهاند میخواهند که بخوانمشان صفحهء سفید میخواهد که بنویسمش عکسها میخواهند که چشمهایم را بپوشانند و چند شعر مبهم نهان در کاغذ میخواهند که سر برآورند، سیگار و چای میخواهند که بیش از اینم از پای درآورند زندگیام میخواهد که ذرهای بیشتر زندهام کند مغزم میخواهد بترکد زمان میخواهد بگذرد همه میخواهند چیزی برایم بیاورند."