چکیده:
اصلی-نخست آثار خود مولوی و دیگر آثار پیرامونیان او و سوم آثاری که پیرامون مولانا نوشته شده است-کوشش شدهاست ظهور شعر در ذهنیت و زبان مولانا امری تدریجی و زمانمند قلمداد شود و با اتکا بر سلسله عواملی معقول و طبیعی نشان داده شود که از نخستین سالهای نوجوانی در شخصیت مولانا شکل میگیرد و در طی زمان با تمرین و تجربه و ممارست تقویت میشود-اما به خاطر شرایط اجتماعی و فرهنگی امکان ظهور نمییابد-تا مجموعهء آن خواستها و دانشها،همگی در ناخودآگاه مولوی عمیقا جای میگیرد و با دیدار و هجران شمس، یکباره فضایی برای حضور و ظهور مییابد.هدف این مقاله،بازکرد همین نکته است.از نخستین مراحل انقلاب روحی مولانا-و تبدیل مرتبهء سنگین سجادهنشینی و وقار به ترانهگویی و شیدایی در او-به ظهور امواج سهمگین شعر و جملههای رنگین از زبان و جانش،این ذهنیت مرموز و فریبا بر ذهنها و زبانها نشست که فرزند سلطان العلما یکباره از زهد و درس و تعلیم دست برداشت و ناگهان شاعر شد و بیهیچ سابقه و تمرینی سیلابی از نابترین کلمات منظوم و شاعرانه را بر چشم و دل جهانیان ریخت و کلام رنگینش را آویزهء گوش عالمی کرد. به جز اندکی از پژوهندگان که کوشیدند شاعرانگی مولانا را بر معیاری منطقی و شیوهای معقول مبتنی کنند،غالب کسانی که در باب مولوی سخن گفتهاند،ظهور و وفور شعر در جان او را معلول و محصول دیدار ناگهانی شمس تبریزی و عشق و هجران عظیم او قلمداد کردند. در این مقاله،به شیوهای مستدل و مستند و با تکیه بر سه مجموعه مأخذ
خلاصه ماشینی:
"1 این تعلیل و توجیه هم،با همهء تازگی و ارزش،قادر به تبیین منطقی و دقیق بنیادهای شاعرانگی سخن مولانا و نحوهء سرایش شعر در وجود او نیست و حد اکثر پرتوی میاندازد بر بخشی از شعرهای او که برخاسته از حالتی ربودگی اوست و یا صرفا مولود مجالس سماع است؛اما با تفحص و تدقیق،در غزلهای مولوی کمتر موردی را میتوان یافت که رکن زبان در آن فدا شده باشد و یا غزلی فاقد رکن معنا باشد،حتی در غزلی مثل:یار مرا،غار مرا،عشق جگرخوار مرا-که از جمله مصادیق مورد استناد استاد پورنامداریان است2-اگر درست دقت کنیم؛ هیچیک از دو رکن معنا و زبان از بین نرفته است و هیچ کلمهای«فاقد ارزش معنا شناختی»نیست؛بلکه برعکس عنصر معنا در هماهنگی با موسیقی زبان در والاترین کارکرد خود به خدمت گرفته شده است که برای نمونه به دو مورد اشاره میکنیم: الف-سرودن بیتی مثل: حجرهء خورشید تویی،خانهء ناهید تویی، روضهء امید تویی،راه دهای یار مرا3 -در همان غزل-با در نظر گرفتن حجرهء خورشید و خانهء ناهید و روضهء امید که هر سه در ارتباطی سخت و پرپیچ به سر میبرند؛تکتک واژهها چگونه میتوانند فاقد ارزش معنا شناختی باشند؟ ب-گسستهنمایی بیتی مثل: روز تویی،روزه تویی حاصل دریوزه تویی/ آب تویی،کوزه تویی،آب دهای یار مرا ،هم هیچیک از کلماتش حتی به صورت مجرد،فاقد رکن معناداری نیست."