خلاصه ماشینی:
"دست در دست هم و در حضور کشیش سوگند و وفا داری خوردند و لحظههایی مملو از عشق و احساس را در هتلی 5 ستاره در ساحل دریای کارائیب جشن گرفتند،سالهای شادی را که در کنار هم پیش رو داشتند تجسم میکردند و حتی بر سر تعداد بچهها نیز به تفاهم رسیدند.
لیزا حس کرد که مرد به او نزدیک میشود،حتی میدانست که او و گوشهی ایستاده و خیره نگاهش میکند و از اینکه تحت نظر بود (به تصویر صفحه مراجعه شود) احساس آرامش غریبی میکرد.
لیزا دوران بار داریاش را در کنار مادرش میگذراند چرا که جیمز همیشه سر کار بود،آن هم در خارج از شهر،و ازاینرو بود که نتوانست در لحظه شروع درد به موقع به داد همسرش برسد.
لیزا سرش را بلند کرد و به چشمهای مرد نگاهی انداخت و باز تاب دردهایش را در آنها دید،برای اولین بار در ماههای اخیر احساس کرد که تنها نیست حس میکرد که شاید آیندهای نیز در انتظار اوست."