چکیده:
در تابستان 1303 شمسی سرگرد رابرت ویتنی ایمبری(کنسولیار آمریکا)حین عکسبرداری از سقاخانهیی در تهران،به دست مردم به قتل رسید.پس از این واقعه گروههای سیاسی گوناگون،به سرعت در فضای سیاسی خاص پایانی دوران قاجار شروع به بهرهبرداری از این قضیه کردند.در جریان این واقعه تمام طرفین داخلی و خارجی،گناه حادثه را به گردن همدیگر میانداختند.آنها تلاش میکردند،تا با بهرهبرداری از موضوع،حریفان سیاسی خود را از میدان به در کنند.برنده داخلی این واقعه رضاخان بود که توانست موقعیت خود را برای انقراض سلسله قاجار مستحکم کند.در خارج از کشور نیز کمپانیهای نفتی انگلیسی رویال داچ شل و بریتیش پترولیوم توانستند،با راندن کمپانی نفتی مستقل آمریکایی سینکلر از ایران،نهایت بهرهبرداری را از واقعه بنمایند.
خلاصه ماشینی:
"سئولاتی که در این ماجرا مطرح است،این است که،اولا آیا قتل ایمبری،آن گونه که در تحلیلهای سیاسی آن زمان در داخل و خارج از کشور بیان میشد،یک قتل از پیش برنامهریزی شده بود؟ثانیا نتایج سیاسی بدست آمده از این قتل،در دنیای سیاست ایران آن روز چه بود؟و بالاخره این که،با توجه که این قتل یک مساله بینالمللی محسوب میشود،تاثیرات خارجی این قتل،در شطرنج سیاست خارجه ایران آن روز چه بوده است؟سابقه سیاسی ایمبری رابرت ویتنی ایمبری متولد سال 1885 میلادی در آمریکا بود.
سرگرد رابرت ویتنی ایمبری کنسولیار آمریکا در تهران که در اردیبهشت همان سال به این سمت مشغول شده بود،در(27 تیر/18 ژوئیه)برای بازدید به سقاخانه میرود.
اول اینکه، هر چند ایرانیان در آن زمان به سطح علمی و فرهنگی اروپائیان نرسیده بودند،اما آن قدر هم بیمعلومات نبودند، که فرق دوربین عکسبرداری یا فیلمبرداری را با چشم سوم شیطان نفهمند!حتی اگر فرض بگیریم،که تعدادی روستایی بیخبر،از چنین مسالهیی مطلع نبودهاند،آیا در روز روشن در وسط پایتخت ایران کسی نبود،که مسالهیی به این سادگی را برای ایشان باز کند،یا جلوی ایشان را بگیرد؟ دومین نکته این مسئله داستان دوم تنها نبودن ایمبری است.
با توجه به نامه سفیر کبیر ترکیه آقای محیی الدین، شیخ السفرای تهران به سردار سپه(رضاخان)،به عنوان وزیر جنگ و نخست وزیر ایران،در این مورد و ابراز نگرانی از وضعیت امنیتی اتباع خارجی مقیم ایران،ایمبری در روز حادثه تنها نبوده است،بلکه شخصی از دوستان وی با نام سیمورد تبعه آمریکا و از دلالان نفتی با وی همراه بوده است."