خلاصه ماشینی:
"در آن مقطع همراهشان بودید؟ نه،من در آن مقطع در دشت مغان در مأموریت بودم،اما در مورد جنگ خدمتتان عرض کنم که عکسی هست که ایشان لباس سپاه را پوشیده حاج آقا با آن لباس نزد ما آمد و گفت:«خوشا به حال شما که در این انقلاب،جوان و پاسدار هستید و به اسلام و نظام خدمت میکنید.
مأموریت بچههای سپاه و ارتش این بود که با عملیات ایزائی نگذارند دشمن وارد خاک کشور شود، ولی بنیصدر ملعون خیلی راحت مطرح میکرد که جنگ یک مقوله تخصصی است و من هم فرمانده کل قوا هستم و اینطور مصلحت میبینیم که بگذاریم دشمن وارد خاک ما شود.
یادم هست در اوایل تشکیل سپاه در همه کشور و در استان ما بیشتر،خانها و اربابها که روستائیان را در دوره شاه عذاب میدادند،بعد از انقلاب خودشان را انداخته بودند این طرف و برای خودشان کمیته تشکیل میدادند و مردم را میچاپیدند و میگفتند باز کار دست خودمان است و دمار از روزگار شما برمیآوریم.
با اینکه آیت الله مدنی میدانست پدر شهید چنین رضایتی داده،ولی خدا شاهد است هرقدر آن خان و خانوادهاش سعی میکردند بیایند با حاج آقا صحبت کنند،ابدا اجازه نداد و گفت نباید جلوی چشم من بیایند.
ما فهمیدیم قضیه از چه قرار است و پشت سر ایشان از جلسه بیرون رفتیم و از شهید پرسیدیم:حاج آقا!ایشان این کار را کرد؟تکلیف چیست؟ روز کودتای نوژه در همدان بود."