خلاصه ماشینی:
"جوان مجددا خامی کرد و گفت:«اگر همه برای خدا آمدهاند، پس چرا یکی دو نفر روحانی برای تماشای شاه رفتند؟» این دفعه سید بزرگوار آیت الله مدنی برافروخته شد و گفت: «هرکسی که اسمش را طلبه گذاشت که ملا نیست.
پدر بعدا با مشقات زیادی توانست دختر برادرش را به خانه بخت بفرستد،ولی تا روز مرگ، این را برای خود عیب میدانست که مسجد جامع با این همه موقوفات چرا باید کسی در تبریز برای ساخت آن خانهاش را فروخته باشد؟ فروشنده خانه و اهداءکننده آن به مسجد جامع همدان، کسی جز شهید آیت الله مدنی نبود.
یک روز که برای دعای ندبه رفته بودیم،آیت الله مدنی صحبت کردند و در بین دعا با شجاعت تمام از آیت الله خمینی اسم بردند و او را دعا کردند و به طاغوت زمان نفرین نمودند و از (به تصویر صفحه مراجعه شود) خدا خواستند که نسلش را از روی زمین بردارد و به حاج آقا فرید که معمولا دعا را میخواندند فرمودند.
ساعت حدود یک بعد از نیمه شب بود و من و چند نفر هنوز بیدار بودیم که آیت الله مدنی تشریف آوردند و با شادابی خاصی فرمودند:«برای فردا وقت گرفتیم که خدمت امام برسیم،چون شما امروز آقا را ندیدید و جلوی دانشگاه صحبت نکردند.
این قضیه برای بچهای که نزدیک برادر سلطانی نشسته بود،بسیار شگفتآور بود و پرسید:«چرا پوست بره پوشیده است؟»بردار سلطانی با اشاره خواست جلوی حرف زدن بچه را بگیرد که آیت الله مدنی متوجه شدند و گفتند:«چطوری پسرم؟میخواهی کلیجهام را به تو بدهم؟بچه که از حرف زدن آقا خجالت کشیده بود، خود را جمع و جور کرد."