خلاصه ماشینی:
"اما در عوض چیزی که برایم جذاب است،ارتباط آنها با یکدیگر است:در صورت وجود تناسب،چگونه این دو مفهوم متفاوت از فردیت هنری باهم جور درمیآیند؟آیا شرح دانتو از یک جهان هنر بسگانه قادر است با ایدهء او،"سبک به مثابه خود انسان"و متعاقبا تمایز بین سبک و سبکزدگی،سازگار شود؟سرانجام اینکه،من فکر نمیکنم که پاسخ این پرسش،مشخص باشد.
به خاطر همین،هنرمندان اگر از سبک خود آگاه نباشند،چگونه می توانند بهطور معناداری با آن صادق باشند؟ بههرحال،حتی اگر سبک فردی به فکر کسی رسیده باشد و چیزی داده شده و ثابت نباشد بلکه قابل تغییر بوده و به گونهای باشد که بشود آن را آزادانه برگزید،این معنا را نمیرساند که هنرمند صاحب هیچ نقطهنظری نیست.
این مسئله رابطه میان تغییر مفهوم سبک فردی و پایان درک هنری از سبک فردی را روشن میسازد:برای هنرمند،تفاوت زیادی میان چیزی که داده شده و ناخودآگاه است از یک طرف و چیزی که خودآگاه است از طرف دیگر،وجود ندارد.
چه نتایجی میتواند از مبحث بالا استنباط شود؟فکر میکنم،این مبحث بیش از هر چیز،نشان میدهد که هر پاسخی،بر چندین حکم اولیه و پیش فرض متکی است:اینکه شخص نظریه پایان هنر را چگونه تفسیر میکند؛و با چه عباراتی یگانگی سبک فردی مفروض را تعبیر میکند؛و بهطور کلی درباره رابطه بین سبک فردی از یک طرف و رویدادهای موجود در جهان هنر از طرف دیگر چگونه می اندیشد.
اگر مفهوم ذاتگرایانه سبک،موجود در کتاب تغییر، مسلم انگاشته شود،در این صورت فرد ممکن است امکان ایجاد سبک در یک جهان هنری بسگانه و پسا-تاریخی را مورد سئوال قرار دهد."