خلاصه ماشینی:
"نانوشتههای متنهایی اینچنین که شاعرانهگی را با فلسفه و ایماژ آمیخته است بسیار است به طوری که در باب مضمون همین قطعه میتوان یک کتاب قطور فلسفی نوشت!اما کافکا با پرهیز از زیادهگویی و با نشان دادن تنها یک تصویر،عنان تفکر را به خواننده میدهد و خود کنار میرود.
زیرا شب است،و شما دست خودتان نیست اگر خیابان-پیش رویتان در مهتاب سربالا میرود،و به علاوه،شاید این دو نفر آن تعقیب را برای سرگرمی-خودشان راه انداختهاند،یا شاید هر دو نفر سومی را تعقیب میکنند،شاید اولی بیخود و بیگناه تعقیب میشود و دومی میخواهد بکشدش و شما معاون جرم میشوید، شاید آنها هیچی از همدیگر نمیدانند و صرفا دارند جدا جدا به خانه و به بسترشان میروند،شاید شبگردند،شاید اولی مسلح باشد.
کافکا در قطعهی دیگری به نام«تصمیمها»واقعیات و قانونهای دست و پا گیر و مزخرف اجتماعی را مانند یک جانور موذی تصور (به تصویر صفحه مراجعه شود) میکند که در هر صورت،چه علیهاش باشید چه له و چه در آن فعال باشید و چه مثل تکه سنگی منفعل،زندگیتان همان میشود که بوده!"