خلاصه ماشینی:
"هرکس بدلخواه خود پی کاری میرفت و بفراخور حال پاداشی میگرفت،توانگران رحم میکردند و بیچیزان صبرت آنان میدانستند که اگر ندهند ستمگر بزور میستاند و اینان آگاه بودند که تا رنج نبرند روی راحت نخواهند دید، خوشبختی را در خوشی دیگران میجستند و از این رو همه خرم و خندان بودند،و از زور وستم درامان.
هرکه از این مدارس برمیخاست بجای خود مینشست و از حد خود پا فراتر نمینهاد یکی را خواستند بانجمن شهر برگزینند ابا کرد که فلان از من بهتر است،دیگریرا آمدند وزیر کنند شغل آزاد را ترجیح داد،دانائی را که در دیار ما عرصهء سیمرغ جولانگه مگس نتواند بود،دریغ است که خورشید چهره پنهان کند و شبپره بازیگر میدان شود!......
گفتم در دیار ما رسم است که هرکه دل ببازد ولو بنا حق نالهها ساز کند و گله آغازد و خاموشی را، نشان فراموشی بداند و دلدار همچون غزال رمیده بیوفاو گریز پا باشد."