"و پالتوهای خالی،شاید هبهای باشد که هنوز آنقدر بزرگ نشدهام تا به آن عادت کنم سبکیای که نشان میدهد من از سنگینی،خشم،رشک،ندامت و غرور که روح را به انحطاط میکشند، خلاص شدهام ظرافتی که به من امکان میدهد تا از چشم سوزن بگذرم، و وارد اینجا و اکنون آشپزخانه شوم بیآنکه دکمهای را از دست داده باشم خالی بودنی که بر استعداد خود فراموشی دلالت دارد، و به من اجازه میدهد تا داستانهای دیگران را پذیرا باشم، داستانهایی که شاید اکنون هم در راه باشند با این امید که مچاله شدهاشان را، حتی بگیرم و رنگ پریده،آنگاه که خود را از (به تصویر صفحه مراجعه شود) ماشین بیرون میکشند، با کیسههای بزرگ شب و کوزههای آبشان از خود میپرسند: دیر است،خوابیدهام؟ و بعد نور را در آشپزخانه میبینند و شبحی که شاید من باشم،پشت میز هنوز بیدار و به نوشتن مشغول است، در خیال رسیدن، در همین حال بیرون باغش،صبح زیبایی گسترده است، هوا اندکی خشن است،اما بسیار خوب و ابرهای کمارتفاع در غرب، مقام خود را تا رده هفتم از ده،پایین آورده است، در مقیاس چشماندازهای باور نکردنی، اما این بدان معنا نیست که او نمیتواند بر مقیاس امید،یک ده بسازد، ده برای علاقهاش به اثبات اشتباه بودن."