خلاصه ماشینی:
"با هتل تسویه حساب کردیم، سوار ماشین شدیم(از اینجا دیگر ماشینها، ماشینهای امن العام بودند)از شهر بصره خارج شدیم وارد یک بیابان ریگزاری شدیم که هیچ راهی نبود، ماشین حضرت امام جلو حرکت میکرد ماشین ما دنبال بود، من تعجب کردم گفتم:اینجا کجاست، اینها خودشان راه را گم کردند، راه فرودگاه که نباید اینطور باشد، بعد از مدتی رسیدیم به در یک پادگانی، یک سربازی بود و یک در آهنی، تا چشمش به ماشینها افتاد در را قفل کرد و پشت در ایستاد مأمور امنی که داخل ماشین حضرت امام سوار بود پیاده شد و به او گفت که قضیه چیست؟او اعتماد نکرد، در عین حال تلفن کرد، به او اطلاع دادند که در را باز کند، در باز شد ما وارد شدیم دیدیم یک فرودگاه ارتشی است و یک هواپیمای ارتشی آنجا منتظر ماست، سوار شدیم، هشت نفر دیگر هم داخل هواپیما سوار بودند که ما خیال میکردیم آنها مسافرند بعد معلوم شد مأمور أمن هستند، وقتی هواپیما پرواز کرد، حاج احمد آقا شوخی کرد:فردوسی بطرف آبادان میرود یا بطرف بغداد؟گفتم:نه به طرف بغداد میرود ما را آبادان نمیبرند."