واژه: «گم شده» ادب و هنر

"فردای آن روز بازرس در اتاق کارش بود که هم‌کارش‌ وارد شد و او انتظار داشت تا گزارشی در رابطه با شناسایی پیرمرد دریافت کند. بازرس به هم‌کارش نگاه کرد تا او یک قلم از جیب‌ بیرون بیاورد و آدرس منزل(آقا)را یادداشت کند. وقتی بازرس زنگ در را زد پیرمرد باغبان در را روی او باز کرد و بی‌دل‌ودماغ سلام گفت و زن روی پله‌های‌ مقابل ساختمان منتظر ایستاد. زن سینی شربت را جلوی گرفت و دوباره گفت: -هر وقت(آقا)به این عکس نگاه می‌کرد می‌گفت: «یکی از اشکالات ما اینه که یه جا بیستون ساختیم‌ و یه چهل ستون»و لبخندی می‌زد. هم‌کار بازرس هم لیوان شربت را برداشت و زن سینی‌ را روی میز پایه کوتاهی گذاشت و رفت به طرف سبد حصیری گوشه‌ی سالن تا از داخل آن از لابه‌لای چند برگ روزنامه و پاکت نامه‌های خوانده شده،دفتر تلفن‌ (به تصویر صفحه مراجعه شود) را بیرون بکشد و به بازرس بدهد."