خلاصه ماشینی:
"در جنوبم،در داراب فارس،اما دلم برای انیسان شعر و ادب مجلهی فردوسی میتپد.
یا تو پارهآجری بردار و من مشتی بلور از ماه میگیرم، یا لختی شور مزهگی از ملاحت دریا و همه را در ترازوی تاریخ وزن میکنیم آن وقت میفهمی که چرا فردوسی برای حمل صداقت سهراب و عصمت سیاوش تمام هستیش را با کجاوهای از جنس واژه و معنا تاخت زد.
«باران»2 امشب کاسهی صبر آسمان لبریز شده است و جویباران تمام وجودم را به سمت سخاوت سیال آبیهای جهان روانه میکند *** یادت هست همین دیروز یا پریروز بود که باهم از کدورت آینهها و گلایههای بابونهها با آسمان سخن میگفتیم!
من به آسمان نگریستم و فلسفهی رویان نوزایی را از شبنامههای آسمان در قاب آیینههای درخشان با مهر سرخاب خوردهی، گونههای زمان، به تو چشم روشنی دادم!
و در اسطرلاب چشمانت، فردایی روشن و دلانگیز و تابناک را برای چشم روشنی تمام دلباختهگانات، پیشکش کنم!!..."