خلاصه ماشینی:
"آیا اگر امر سلبی به نفی اینهمانی ایجابی از پیش موجود تقلیل داده شود،بحث دلوز در مقابل امرسلبی(هگلی)قرار نمیگیرد؟درباره سلبیتی که فی نفسه ایجابیدهنده و«مولد»است چه میتوان گفت؟ از دیدگاه مسیحشناسی دلوز چهطور میتوان آرامش غیر عادی چهره مسیح و«سترونی»اش را(که به کرات مورد توجه قرار گرفته است)درک کرد؟اگر مسیح،به معنای دلوزی کلمه یک رخداد باشد-نوعی رخداد فردیت محض بدون قوه علی مناسب چه رخ خواهد داد؟ازاینرو است که مسیح رنج میبرد،اما در شکلی کاملا آرام، مسیح در فهم دلوزی،یک«فرد»است،فردی ناب که با ویژگیهای ایجابی مشخص نشده است که او را«برتر»از انسانهای عادی قرار دهد،یعنی تفاوت میان مسیح و دیگر انسانها تفاوت کاملا ویرچوآل است-برگردیم به شومان،مسیح،در سطح اکچوآل،همچون انسانهای دیگر است،تنها«ملودی ویرچوآل»نانوشتهای که او را همراهی میکند،اضافه شده که عنوان مسیحی این نیروی ویرچوآل«عشق»است:هنگامی که مسیح به حواریون نگران خود میگوید که پس از مرگ من«هرگاه عشقی میان دو تن از شما باشد من آنجا خواهم بود»،به این طریق بر وضعیت ویرچوآل خود تصریح میکند.
و آن زمان که مینویسد«نظم موجود پیش از ظهور اثر هنری جدید کامل است؛زیرا که نظم موجود بر جستوجوی رویداد ناگهانی امر نو اصرار میورزد و کل نظم موجود،حتی اگر این رویداد بسیار اندک هم باشد،میبایست دگرگون شود؛و ازاینرو روابط،نسبتها و ارزشهای هریک از آثار هنری در راستای کل باز تطبیق مییابند»،دستکم به طرزی آشکار پیوند ناسازگون میان کمال گذشته و توانایی ما در تغییر آن به طور واپسنگرانه به وضوح بیان میکند:به بیان دقیق،زیرا که گذشته ناب کامل است،هر اثر جدیدی،توازن کامل این گذشته را مجددا برقرار میسازد."