خلاصه ماشینی:
"راوی اول«نیکو» که داستان را در قالب خاطرات روزانهاش بیان میکند و راوی دوم«نسترن»که در فواصل قطعات وارد میشود و لزوم این ورود گاه به دلیل روشن کردن ابهامات است و گاه به دلیل توصیف و تحلیل احساسات هر دو راوی.
این یافتن در ابتدا برای او به صورت در اختیار گرفتن یک اتاق کوچک، اگرچه محقر،نمود پیدا میکند و بعد آرزوهای سوخته و فراموش شده را در نظرش میآورد: «یک دفعه گفت:دلم میخواست عاشق کسی بودم.
چرا این داستان به وسیله نسترن نوشته میشود،آن هم با دو راوی و از دو نگاه؟آیا نسترن میخواهد تنها به بیان خاطرهوار ماجرای عشق ناکام مانده خواهرش نیکو بپردازد؟آیا میخواهد از عشق ممنوعه و مقدورات رنجآور آن بگوید؟یا اینکه میخواهد از جدال عقل و دل،آنطور که سخن از آن رفت،بگوید؟ به نظر من هیچ کدام اینها نیست."