خلاصه ماشینی:
"دستم میآید که دیگر کاری از پیش نمیبرم و فقط باید بنشینم و تن خودم را اینجا پارک کنم تا صبح شود و یک روز دیگر و بعد یک هفته دیگر و یک ماه دیگر،صبر،صبر،صبر و انتظار برای یک تلفن دیگر،صدای خشدار یا صدای نرم،یا مردی دیگر،مرد دیگری با هر صدایی که مادرش به عنوان موهبتی در شب بیمهتاب تولدش به او بخشیده،یکی،هرکس که خبری بیاورد و بگوید شوهرم هنوز آن پیراهنی را به تن دارد که روز اول به تن داشت،روزی که آمدند و او را بردند،آیا کیسهای را که به سرش کشیده بودند زود برداشتند،مگر نمیدانند مبتلا به آسم است؟مگر نمیدانند که نفس کشیدن زیر آن کیسه سیاه زبری که به سر و صورت زیبایش کشیدهاند برای او سخت است،آن کیسه موهای شلال زیبای او را پنهان کرده،منتظر است کسی پیدا شود که بگوید کسی دکمههای پیراهن او را میدوزد،آیا گرسنه است؟آیا دلش لک نزده برای گوشتی که برایش آماده میکنم که وقتی برمیگردد بخورد،گوشت آبدار و خوشمزه،آیا میداند بچه آخری دختر است؟آیا میداند که دختر دارد؟یکی که بیاید و خبر بدهد،یکی جواب بدهد."