خلاصه ماشینی:
"به راستی شوکا چه مطلب جالب و ناگفتهای میتواند روایت کند که دانای کل قادر به گفتن آن نیست؟اگر هدف از روایت باز شدن گره اکسیر و نوهها(یافتن قاتل)بدانیم و ایدهء داستان را در این جمله خلاصه کنیم«چه میشد اگر پیرمرد عراقی موفق به یافتن قاتل پسرش میشد؟»بیان رخدادها از سوی دانای کل به تنهایی پذیرفتنیتر از روایت همراه با اطناب شوکا است؛ولی اگر غایت روایت را بیان تحول شخصیتی شوکا و درونمایهء داستان از زبان او در نظر بگیریم،در آن صورت وجود من راوی که بانی حسپذیری،باورپذیری و واقعنمایی متنی میشود و برای نشان دادن تحولات دورنی بهترین دیدگاه در نظر گرفته میشود،قابل توجیه است.
روایتهایی که هریک ماجرامحور است و خواننده را تشویق به خواندن برای یافتن سؤال«بعد چه میشود؟»آیا اکسیر موفق به یافتن قاتل پسر میشود یا نه؟ترغیب میکند...
در واقع میتوان گفت به غیر از فصل اول که ادامهدهندهء صفحه 462 کتاب است و میتوانست حالت دوارگونه اثر شود،بقیه روایت زمان خطی را دنبال میکند.
چه این زن،عمهء شوکا باشد که از دست شوهر معتادش مدام کتک میخورد؛چه زن اورنگ که جوانتر از پیرمرد است ولی به اجبار شوهر،چکمه پلاستیکی مردانه به پا میکند و کل کارها را انجام میدهد؛چه مریم که شاید بیگناه بوده و تنها چون زن قاتل محسوب میشود باید بار گناهان مرد را به دوش بکشد.
میتوان گفت:اساس خانه و خانواده از هم گسیخته است و نه تنها شخصیت داستان و خانوادهء او،بلکه عناصر دیگر داستان از جمله راویان گاه تخیل و ذهنیات خود را دروغین در قالب سرگذشت«احمد-زهرا»ارائه میدهند."