چکیده:
بر اساس تاملات فرمالیست های روس و دانشمندانی چون لوی اشتروس در باب مفهوم ساخت و ویژگی های آن، هرگونه تغییر در درون یک ساخت، مجموعه عناصر سازنده آن ساخت را تحت تاثیر قرار می دهد. این تحولات مربوط به ساختار ساختارهای هر دوره است. هرگاه ساختار ساختارها در اوج باشد، ساختارهای دیگر نمی توانند در انحطاط مطلق باشند و برعکس. وقتی از این دیدگاه به تاریخ فرهنگ ایران عصر اسلامی نگاه کنیم، حدود قرن چهارم عصری است که ساختار ساختارها در اوج است و بنابراین همه ساختارهای کوچک تر چون شعر، نثر، موسیقی، عرفان، طب و معماری نیز در جایگاه بلندی قرار دارند.
آن چه فرهنگ ایرانی و ساختار کلان آن را در عصر فردوسی و بیرونی برجستگی ویژه بخشیده است، «آزادی خرد» است که در منازعات اشاعره و معتزله به چشم می آید. وقتی تفکر اشعری بر فرهنگ ایرانی حاکم شد، چراغ خرد به خاموشی گرایید و ساختار ساختارهایی که بر محور «یقین» استوار شده بود جای خود را به «حجیت ظن» سپرد و گزاره های گمانی جای گزاره های منطقی را گرفتند.
According to the contemplations advanced by Russian formalists as well as scholars such as Lui Shtrus with regards to the concept of construct and its attributes، any change in the construct will influence all constituents of the construct. These transformations are concerned with the structures of construct in each cycle. As the structures of construct are perfect، the other structures cannot be in a state of complete decline. Looking at the cultural history of Iran from the same perspective، one can see that the structures of construct were perfect in the 4th century. Thus، all smaller structures such as poetry، prose، music، mysticism، medicine and architecture enjoyed a prominent position. The wisdom liberty in poets and mu'tazilites's discussions is the main reason behind the prominence and grandeur of Iranian culture and its macro scale structure in Ferdowsi and Biruni age. The dominance of Ashaari doctrines over the Iranian culture led to the decline of wisdom with the structures of constructs secured by certainty giving way to skepticism arguments and logical propositions replaced by speculative propositions.
خلاصه ماشینی:
"با اینحال،هیچ مانع ندارد که در یک دورۀ انحطاط عمومی یک هنرمند،بهطور شاخص،در قیاس با دیگران بدرخشد؛چنانکه مانع ندارد که از شاعری معمولی یک قطعه شعربرجسته بهظهور رسد یا در درون یک غزل از شاعری متوسط و حتی ضعیف یک بیتبلند دیده شود،ولی وقتی از دور به دیوان این شاعر مینگریم،حد و حدود او کاملامشخص است و آن یک غزل نمیتواند مقام او را تا آن حد بالا ببرد که در کنار یکشاعر بزرگ قرار گیرد یا وجود یک شاعر برجسته نمیتواند بهطور قطع تمام دوره راتشخص بدهد یا حتی ظهور مجموعهای از شاعران بزرگ نمیتواند حتما و به عنوانیک قانون،کل ساختار ساختارها را در اوج مسلم کند.
شاید با توجه به همین چشمانداز و نظریه بتوان در باب ادبیات و هنر ایران پیش ازاسلام نیز داوری کرد و هم این نکته میتواند درسی باشد برای تنگنظرانی که در یکدوره تمام نویسندگان یا تمام شعرا یا تمام موسیقیدانان عصر خود را نفی و انکارمیکنند تا بزرگی خودشان را ثابت کنند و نمیدانند که با این کار نقض غرضکردهاند و محال-و اگرنه محال بسی دشوار-است که در دورهای که ساختارساختارها یا کل یک ساختار در انحطاط بهسر میبرد،چهرۀ درخشانی،در اوج،بهطور استثنایی ظهور کند و به او جایزۀ نوبل بدهند!
در یک کلام،حرف اصلی را-که همۀ اینها مقدمۀ آن بود-بگویم و خوانندۀ اینیادداشت را خلاص کنم:آن تمایزی که فرهنگ ایرانی و ساختار کلان آن در عصر فردوسی و بیرونی داشته و در معیار کرۀ زمین یک اوج بهشمار میرود،چیزی نبودهاست جز آزادی خرد و این را در منازعات اشاعره و معتزله،در تقابل قاضی عبد الجبارهمدانی و ابو اسحاق اسفراینی،میتوان به چشم دید."