خلاصه ماشینی:
"حال، اگر همین افراد یا گروههای مخالف و خارج از حاکمیت، از طریق مجاری قانون، حاکمیت دولت را بدست آورده و دارندگان قدرت سیاسی شوند؛ طبیعیست که بر مبنای تعریف پذیرفته شده آنان از موقعیت اپوزیسیونی خارج میشوند و اطلاق «مخالف» بر آنها بیمعنا خواهد بود.
مسأله اصلی، دقیقا، از اینجا آغاز میشود که اگر حزب یا گروه اپوزیسیون به قدرت رسیده در باقی ماندن بر موقعیت اپوزیسیونی خود، اصرار بورزد؛ آیا چنین چیزی ممکن است؟ به تعبیر دیگر، آیا «اپوزیسیون در قدرت» میتواند معنای محصلی داشته باشد یا خیر؟ نمونه این رفتار سیاسی از نیمه دوم دهه هفتاد، در ایران به گونهای بارز در کارنامه سیاسی برخی از گروههای سیاسی به قدرت رسیده، کاملا مشاهده میشود.
در این صورت، چه تفاوتی با کسانی که توسعه سیاسی را به معنای مصطلح آن (سهیم کردن مردم در قدرت سیاسی نمیگیرند؛) وجود دارد؟ این گروه، از مخالفان به قدرت رسیده، از آنجا که برای حفظ قدرت به ارائه چهرهای «قانونمند» از خود نیاز دارد و از سوی دیگر، قلمرو زیر سلطهشان را محدود میدانند؛ چارهای به غیر از توجه دادن افکار عمومی به لزوم دگرگونیهایی در قانون اساسی (مانند تبدیل انتخابات به رفراندم) ندارند.
آنان با رادیکال کردن فضای سیاسی به دو قطب مردمسالار و اقتدارگرا، بر لزوم چنین درکی تأکید میورزند: «مشکل و معضل اصلیای که جبهه دوم خرداد برای حل آن شکل گرفت، از میان نرفته است، هنوز هم اصلیترین معضل ما شکاف میان مردمسالاری و اقتدارگرایی است، تا هنگامی که این شکاف باقی است و مردمسالاری در عمل تحقق نیافته است، طرح هر نوع شکاف و اختلاف با دیگری اگر چه برای تحلیل مفید است، اما نمیتواند راهنمای سازمانیابی و ائتلاف و رقابت باشد."