خلاصه ماشینی:
"چنانچه یکتایی فرد نتواند فضای تهی به جا مانده از طرد قدرت فرابشری را پر کند و خلأ ناشی از فقدان فردیت اولوهی به قوت خود باقی بماند،در این خلأ است که همان نیروی فرابشری و تاکنون ناشناس یعنی نیستی شروع به رشد خواهد کرد.
سارتر میگوید وقتی در جستجوی پیتر وارد کافهای میشویم اما بجای او به جان برمیخوریم در اینصورت است که حضور جان واسطهای مستقیم میشود برای درک غیاب پیتر و این بدان معناست که نیستی بطور مستقیم توسط هستی باز نموده میشود.
قهرمان فیلم در ساختار ملودراماتیک ناتورالیسم از طریق بازنمایی ذهنی و نه احساسی از موقعیت خود و یا توسط پاسخهای مطلقا عاطفی و یا به کمک سایر بازنماییهای ذهنی از جمله رؤیا،حافظه یا تخیل از سایرین متمایز میشود و در این لحظه است که ملودرام مدرنزاده میشود.
ملودرام روشنفکرانه مدرن هنگامی به وجود میآید که قهرمان داستان در مقابل موقعیتی هستیشناسانه قرار بگیرد که قادر به درک آن نباشد و این فقدان شناسایی برای او انفعال،رنج و دلهره به همراه داشته باشد.
در"صحرای سرخ"که غیر رواییترین فیلم این دوره آنتونیونی است،جولیانا(باز هم ویتی)قهرمان داستان که دچار تزلزل عاطفی است همراه با پسر کوچکش به دنبال راهی برای نجات صحرای عاطفی زندگی شخصی خود و محیط اطرافش که صنعت آنرا آلوده میکند است.
قدرتی که قهرمان ملودرام مدرن وادار به مواجهه با آن است همان فقدان هستی شناسانه این ارزشهای مثبت انسانی است و همین فقدان است که بصورت چیزی قوی و شکستناپذیر بروز مییابد."