خلاصه ماشینی:
"برشت این نمایش را به عنوان سند و دلیل این نظریه مطرح میکند که فردیت شخص آنچنان شکننده است که میتواند به راحتی توسط نیروهای اجتماعی،که از ترسها و تمایلات فرد بهره میگیرند، مسخ شود: تو میتوانی با یک انسان هرچه میخواهی بکنی او را مانند ماشینی قطعهقطعه کنی او را تکهبهتکه دوباره بسازی خواهی دید که او چیزی برای از دست دادن ندارد.
برشت با قرار دادن کالخوزیان در متن نمایش به مثابهء تماشاگران این درام،بهطور ضمنی جایگاه ما را به عنوان یک بیننده یادآوری میکند و در یک مرحله زمانی فراتر،برداشت مجددی از افسانهء اصلی و روایت روسی ارائه میدهد.
به این ترتیب زمانهء ما در چشماندازی تاریخی آشکار میشود و ما به آن معنای ویژهای که این حکایت دارد منتقل میشویم،به راههای ویژهای که عصر ما برای رویارویی با این مشکلات اخلاقی و اجتماعی در پیش گرفته است براساس نگرش تاریخی،زمانهء ما با این دریافت رفیع آزموده خواهد شد که چشمانداز تاریخی میتواند با وضوح و عینیت،یک درک انتقادی از محدودیتها و تواناییهای آدمی فراهم آورد و موجب تحقق آرزوی آدمی به سمت برقراری آیندهای منصفانهتر و مشفقانهتر گردد.
آیا این امر لزوما بدانمعناست که تماشاگر ارتباط ویژهء غیرعاطفی، اندیشمند و شکاک خود را،آنچنان که در تئوری تئاتر حماسی برشت مطرح شده،با اثر حفظ خواهد کرد؟به عنوان مثال قسمت پایانی پردهء اول را در نظر بگیرید که در آن گروشا تمام شب را در کنار میخائیل-فرزند رها شدهء حاکم-میگذراند و با این اندیشه به خود میپیچد که آیا کودک را بردارد و بگریزد و او را از دشمنان پدرش در امان دارد یا نه."