خلاصه ماشینی:
"چنانچه خود نیز قید میکند،چنین دریافته میشود که وزارت همچون سلطنت،موروثی بوده است و در این باب برمکیان را مثال میکند که تبار ایشان در عهد پیش از هجرت،وزیر بودهاند و بدین جهت خلیفهی وقت با معرفی ایشان به قول یکی از نزدیکان،فرمان میدهد که برمک را از ماوراء النهر؟ به دمشق بیاورند که شرح آن در همین حکایت گزین شده،خواهد آمد.
فکر میکنم آنچه موکول کردم به نتیجه،در پایان دو جنبهی ویژهی این متن،در همین وجه نخست آمد و آن به فاجعه ختم شدن سرنوشتی است که نظام الملک هم به آن دچار میشود و دربارهی خود او هم،از باب کوشش یک عمر،به جهت بر ساختن مردی بیابانگرد و غارتی به مقام سلطانی،خدمت بیدریغ و جنایت بیکران نسبت به معترضان ملک و خلیفه با آرزومندی و بهانهی داشتن دولت قادر و قاهر،کوشش به تلفیقی البته ناگزیر از دهقان و ترکان ماوراء و تازیان جقه یافته با هم،به واقع همان از دامن دریدن بود و در وصل آستین کردن،که هرگز پیرهن از آن درست نشود!
حکایت جعفر برمکی چنین گویند که روزی سلیمان بن عبد الملک بار داده بود و همهی بزرگان دولت او و ندیمان حاضر بودند،بر زفان او چنان رفت که«ملک من از ملک سلیمان داوود،علیهما السلام،اگر بیشتر نیست، کمتر نیست؛الا آنکه او را باد و دیو و پری و وحوش و طیور در فرمان بودند و مرا نیست و آن گنج و تجمل و زینت و مملکت و لشکر و روایی فرمان که امروز مراست،در همهی جهان که راست و یا از پیش من که را بود؟و چه درمیباید از پادشاهی من که آن ندارم؟» یکی از بزرگان او گفت:«بهترین چیزی که در مملکت درمیباید و پادشاهان داشتهاند،ملک ندارد."