خلاصه ماشینی:
هویت نخبگان و مناسبات قدرت آنان درآمدی بر نخبهگرایی دکتر بهروز دیلم صالحی مقدمه از آنجا که جامعهشناسی سیاسی با ظهور کارل مارکس و آثار وی و بهویژه تبیین مفهوم«طبقه اجتماعی»1در علوم اجتماعی جدید تکوین و تشریع پیدا کرده است و نظریهپردازان جامعهشناسی سیاسی در قرن نوزدهم و بیستم به نحوی متأثر از نظریه مارکس بودهاند،سخن از نظریه نخبهگرایی2و بنیانگذاران آن،یک نیاز علمی-فکری به شمار میآید.
12 کاربرد زور و حیله،نخبگان سیاسی را در دو دسته قرار میدهد:دسته شیران و دسته روباهان:نخبگان شیرمنش خشونت را به منزله ابزاری انحصاری سلطه بر توده برمیگزینند،اما نخبگان روباهمنش سعی میکنند قدرت خود را از طریق تبلیغات،تدابیر سیاسی و مالی حفظ کنند؛برای نمونه میتوان به نظامهای دموکراتیک اشاره کرد که پارتو آنها را نظامهای پلوتو دموکراتیک(حکومت دموکراتیک خانوادههای ثروتمند)نامیده است.
لایه دوم را گروه بزرگتری به نام«نخبگان فرعی»61تشکیل میدهند،بهطوری که دربر گیرنده طبقات متوسط جدید،مرکب از کارگزاران دولتی،مدیران صنایع،کارگران یقه سفید،دانشمندان و محققین و روشنفکران است،این لایه به منزله عنصر مؤثری در حکومت به شمار میرود و نامگذاری گروه نخبه فرعی نباید این توهم را ایجاد کند که این گروه صرفا برای جذب اعضای جدید در نخبگان حاکم تلاش میکنند،بلکه در اندیشه موسکا،ثبات و پایداری هر سازمان سیاسی به سطح اخلاق، هوش،تحصیلات،آگاهی و فعالیت این لایه دوم بستگی دارد.
نظریه نخبهگرایی که برپایه تفکیک میان دو سطح نخبگان و تودهها استوار بوده است،سه رهیافت مشخص را به خود اختصاص میدهد:رهیافت اول،متعلق به پارتو است که نخبگان را بیشتر از منظر روانشناسی بررسی میکند و گردش مستمر نخبگان موجب تعادل در سیستم اجتماعی میشود.