خلاصه ماشینی:
"مبلغ مختصری که در جیب داشتم بعنوان کمک به زن بیچاره داده و پس از خداحافظی از آن خانه خارج شده و بطرف پاسگاه راه افتادیم تا قبل از مراجعت از دهکده از چند نفر دیگر هم درباره جریان قتل سئوالاتی کردم که آنها هم جوابی نظیر پاسخ عیال قاتل داده و گفتند واله ما سر زراعت بودیم اطلاعی نداریم نتیجهای که از آن مسافرت بدست آوردم این بود که برایم مسلم شد حقیقت امر برخلاف آنچه هست که متهم و عیالش و همچنین اطرافیان آنها در خلال تحقیقات معمولی گفتهاند و برای اینکه بواقعیت امر پی ببرم ناگزیر شدم که باصطلاح به موکل خود یکدستی بزنم باین معنی پس از مراجعت از ده بلافاصله پس از تحصیل اجازه از رئیس زندان با موکل خود ملاقات نمودم و بمحض برخورد باو پس از سلام و احوالپرسی و طرح مسائل همیشگی ناگهان باو گفتم که زنت همه چیز را در پاسگاه اقرار کرد و دو نفر از همسایگانت نیز آنرا تصدیق کردهاند پرسید غیرممکن است گفتم چرا غیرممکن است گفت اقرار زنم را میگویم گفتم زن تو هم مثل هر فرد مسلمان وقتی او را قسم داده و حالی کردم که حقیقتگوئی او باعث نجات تو خواهد شد و از طرفی اگر مدتی به این منوال بگذرد بچههایت در اثر گرسنگی تلف خواهند شد ناچار حقیقت قضیه را گفت و قرار گذاشتیم که در جلسه دادگاه هم حاضر شده و آ نچه را واقع شده است بدون کم و کاست بگوید مجددا گفت غیرممکن است زن من چیزی بگوید گفتن زن تو اعتراف کرد که تو آن جوان را نکشتهای و قاتل شخص دیگری است."