خلاصه ماشینی:
"برای مثال، فلسفه عصر روشنگری معمولا به عنوان یکی از خوشبینانهترین و درخشانترین مصدقان فردگرایی شناخته میشود؛ با این حال دو نمونه از برجستهترین آثار این دوره، رسالهای در باره درک بشری اثر هیوم و برادرزاده رامئو نوشته دیدرو، اساسا هرگونه باور بیچون و چرا به وجود فردیتی منسجم، پایدار و درونی را فرو میریزند؛ هیوم با این ادعا که تمام آن چیزی که ما به عنوان خود میشناسیم مجموعهای از احساسات و تجربیاتی است که لزوما از هیچ همبستگی و یا ارتباطی برخوردار نیست، و دیدرو با تمرکز بر شخصیت پرشور، تئاتری و ازهمگسیخته برادرزاده رامئو، که بسیار «واقعیتر» از دیدرو، نفس راوی که به گونهای ملالآور منسجم باقی مانده است، جلوه میکند.
آیا هنوز هم میتوان درکی از مونرو و والنتینو داشت جدا از تمام مفاهیمی که این ستارگان در خدمت آنها ساخته شدهاند؟ شاید، اما در بهترین حالت هم با درکی از شکنندگی خارقالعاده نفسهای درونی این ستارگان که تحت تأثیر آنچه دیگران، از جمله خود ما، میخواهند آنها باشند به قطعات بیشمار تقسیم شده است، روبهرو نخواهیم بود؟ یا شاید هم آنچه علاقه ما را جلب میکند، چهره این ستارگان در عرصه عمومی است که با پذیرفتن مصنوعیبودن و فانتزیبودنش با آن روبهرو میشویم ــ آیا ما از جین مانسفیلد، دایانا راس، گروچو، هارپو و چیکو مارکس توقع صداقت و اصالت داریم؟ در عینحال ممکن است ما به شیوه کاملا متفاوتی با ستارگان روبهرو شویم و از آنها نه به سبب ذات درونیشان، بلکه به سبب شیوهای که قواعد اجتماعی را به بند میکشند لذت ببریم."