خلاصه ماشینی:
"میل در آغوش گرفتن آن کبوتر کبوتر؟ کدام کبوتر؟ مهم نیست اشتیاق در آغوش گرفتن شادی در بالهای او و سپاس بگویم کبوتری را که نسیم و هوا را بوتیماری بود راز رنه دو ابالدیا بر جاده نزدیک جنگل گنجی یافتم صدفی از گردو ملخی از طلا و رنگین کمانی که مرده بود به هیچکس نگفتم در دستانم گرفتم محکم محکم،تا خفه شد از دوشنبه تا شنبه یکشنبه گشودمش اما هیچ نبود و برای سگم که در آشیانه سبزش خوابیده بود تعرف کردم انگار غمدیده بودم او بیآنکه عوعو کند گفت: امشب خوابی خواهی دید شب بسیار تاریک بود و من به داستانی میاندیشیدم همه چیز از دست رفته بود اما ناگهان در آسمان کشتیای دیدم ملخی آن را کشان کشان بر روی امواج رنگین کمان میبرد (به تصویر صفحه مراجعه شود) سه شعر از امیلی دیکنسون ترجمه:چیستا یثربی ...
درست مثل قورباغهای که تمام عمرش صرف این میشود تا نام خود را به باتلاق ستایشگرش اعلام کند"